Halfway to The Stars...

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
ساعت نه شب بود و خودمو پرت کردم تو ماشین بابا، یخ زده و خیس و خسته و کوفته
بابا رفت نون بخره و چن بار دکمه next ضبطو زدم و یهو رفت رو آهنگ all i ask بانو adele و همین جوری خوند و خوند و هی داد زد what if I never love again تا اینکه این جمله به در و دیوارای ذهنم خورد و یک میلیون بار منعکس شد و همین حالام بازم دارم میشنوم وات ایف آی نور لاو اگن؟
یهو صحنه های نه ده ماه پیش اومد تو ذهنم، دم عید بود که چقدر خوشحال بودیم، همه چیز سر جاش بود، بهم عیدی دادی :)) ، اما خود عید! عیدی اومد جلو چشمام که زهرمارم کردی، همه ش دعوا، حتا دو سه شب که کامل حرف نزدیم. باید اون روزا بی تفاوتی و عوض شدنتو میفهمیدم اما نفهمیدم... باز جلو رفتیم یادم اومد اون روزی که قرار بود بت شیرینی بدم و ساعت ۳ قرار بود راه بیفتیم، بعد تو رفتی ورزش کنی. با یک ساعت تاخیر ساعت ۴ گفتی بریم و من اون روز عصبانی ترین آدم روی کره زمین بودم، جواب زنگا و اس ام اس هاتو ندادم و همه ی زنگاتو ریجکت کردم و رفتم خونه، توی مترو بغض داشتم تو احمق بودی، احمق. باز جلوتر سر یه مهمونی دعوامون شد. برای اولین بار گوشی رو قطع کردی. دقعه آخری که دیدمت با تو و پ و ف رفتیم یه کافه ای، کنارت نشستم که نبینمت، همونجا توی کافه به پ گفتم به هم زدیم و پ گفت مزخرف نگو، بهش گفتم بعدن برات میگم اما واقعیته، خواستی تو مترو بیای بام اما رفتم قسمت خانوما، گفتم هیچ وقت نمیخوام ببینمت، جلوتر اومدیم میگفتم میخوام تموم شه، میگفتی دوست معمولی باشیم، گفتی فک کن، گفتی یه هفته فک کن، گفتم من نمیخوام، تمومه واسه م همه چی و دو هفته اونقدر دعوا کردیم که قبول کردی تمومش کنیم... دفعه آخر تو دانشگاه دیدمت، قبل اینکه بری، من نمونه هام دستم بود از پایین دانشگاه داشتم میدویدم بالای دانشگاه تا تست هامو کامل کنم و برسم به دفاع، چه روزای پر استرسی بود، بعد تو از در دانشکده تون اومدی بیرون، با یه مشت دختر دور و برت که داشتین میگفتن به نگار زنگ بزن بیاد بریم کافه نمیدونم چی چی... حتا نگاهتم نکردم، فقط قلبم تند تند شروع کرد زدن، سرعتمو ده برابر کردم و رد شدم، رد شدم اما هنوز که هنوزه ازت رد نشدم... هنوز که هنوزه همه چی یادمه به وضوح روز اول...
بابا داشت میزد به شیشه درو باز کنم، همه صداها و تصویرها محو شدن، بک تو فاکین لایف!

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۰۷
نی لو

نظرات  (۵)

۰۷ دی ۹۵ ، ۲۲:۲۰ بای پولار
به قول خودت هنوز که هنوزه ازش ردی نشدی...

راستشو بخوای من نمی‌گم فراموشش کن یا هر چیز دیگه که حالت توصیه و نصیحت‌های مزخرف رو داشته باشه.
فقط ازت می‌خوام توی ذهن و دلت اون رو قد خودش نگه داری. نه بزرگ‌ترش کنی و نه کوچیک‌تر. اینطوری کمتر اذیت می‌شی و زمان راحت‌تر بهت کمک می‌کنه برای هضم وقایع. امیدوارم منظورم رو فهمیده باشی.
پاسخ:
آره ابوالفضل، رد نشدم هنوز... فک کنم هیچ وقت رد نمیشم :|
اوهوم منظورتو میفهمم سعیمو میکنم، قول میدم :)
مرسی که هستی :)
انگار جسم حرکت کرده و رفته ، روح آدم همش بین اون روزا میگرده... 
سرگردون، مثه روحی که دنبال افسونیه واسه رها شدن ...

پاسخ:
روحی که توی نه ماه پیش سرگردون مونده، روحی که چنگ میزنه به هرچیزی که نگهش داره تو حال
افسون؟
فک میکردم خدا که دردو داد درمانشم میده اما هنوز که هنوزه خبری نیست
What if i never love again? ؟؟؟
بذار اول این عشقی که به سرمون اونده رو رد کنیم بعد درمورد دیگه عاشق نشدن یه فکری می کنیم
با خودم بودم:'(
پاسخ:
راست میگی درستش اینه
نباید پای یه آدم دیگه رو باز کنم اما میخواستم یکی دیگه بیاد که قبلی رو پرت کنم بیرون
۰۸ دی ۹۵ ، ۲۱:۴۲ پرتقالِ دیوانه
یه روز کسی می آید
کسی بهتر
کسی که مثل هیچکس نیست
و ثابت میکنه اون قبلی ها عشق نبودن

+سندینگ پازِتیو انرجی
پاسخ:
مرسی پرتقال! :*
امیدوارم همین اتفاقی که گفته بیفته
به نظر من زیادی خیال پرداز هستی، البته منم دقیقا مث خودتم، ولی فایده نداره. از گذشته باید بِکَنی و بیای به زمان حال. فکر کردن به گذشته فقط حال آدمو بد میکنه. 
من اگه میتونستم با یه نفر دوست میشدم و تمام اون خاطرات گذشته رو می انداختم توی زباله. ولی دور و بر من هیشکی نیست. آدمی که به هر دلیلی نخواسته با من باشه، ارزش فکر کردن و غصه خوردن نداره. 
پاسخ:
خیال پرداز؟؟
نمیدونم شاید، از وقتی بچه بودم در جستجوی عشق واقعی و این چیزا بودم، فک میکردم دارمش اما وقتی از دست رفت کل فکرام به هم ریخت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی