Halfway to The Stars...

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
دوشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۰۳ ب.ظ

ن و س

به خدا حالم خوبه، چسناله م نمی کنه اما جالبه، دوست داشتم ثبتش کنم :))

من و ن بغل دستی هم بودیم تو دبستان! از سال اول با هم دوست بودیم و از سال سوم دبستان از هم جدا شدیم، اما تا همین پارسال دوستای خیلی صمیمی هم بودیم! تا اینکه یه مهمونی یه ذره ناجوری برای تولدش گرفت و منم گفتم راحت نیستم بیام و برچسب "دگم" خوردم و دیگه ارتباطمون خیلی ضعیف شد!

خلاصه، همون موقع هایی که من با س بودم، ن با یکی دیگه بود که اتفاقن اونم اسمش دقیقن مثل اسم س من بود، اسم خیلی رایجی هم نیستا، اما اولین بار که ازش پرسیدم اسمش چیه و گفت س تا نیم ساعت از خنده رو پا بند نبودیم. همین چند وقت پیش نامزدی ن با س برگزار شد و از اون روز به بعد هم کلی عکس مسافرت و اینور و اونور توی اینستاش به چشم میخوره. نه که حسودی کنما، میگم که حالم خیلی خوبه، نرمالم، آرومم، 

اما نگاه کنین، زندگی خیلی شانسیه یا حداقل پارامترهای ناشناخته ش برای ما خیلی بیشتر از شناخته شده هاشه، من مطمئنم سعی کردم پاک تر از ن زندگی کنم، مطمئنم استاندارد کیفی زندگیم بالاتر بوده و مطمئنم رابطه ای خفن تر از اون چیزی که من با س داشتم نه تنها برای خودم، که برای هیچ کس دیگه ای وجود نداشته و نخواهد داشت! اما این زندگیه، ممکنه هزار تا پارامتر مشابه بچینه کنار هم و با پارامتر هزار و یکم کاری کنه که به همه اون هزارتای قبلی شک کنی!

خلاصه که همینه که هست، سخته کنار اومدن باهاش اما سعی کنیم با این یهویی های زندگی کنار بیایم!


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۱۳
نی لو

نظرات  (۸)

بسیار عالی
پاسخ:
:) tnxx
حسودی نیست. مقایسه است.
اگه آب تو صد درجه به جوش میاد، پس همه جا باید همین قانون عمل کنه.
اگه قراره همه ی ما تحت تاثیر یه دین و اخلاق و فرهنگ و ... باشیم، بالاتراز اون، اگه همه مون یه خدا داریم، پس قوانینش باید یکسان باشه دیگه؛ نه؟! چرا تو شرایط برابر، حتی گاها برتری مطلق و شهودی ما، اتفاق خوب و پایان خوش برا نفر دیگه س؟؟؟
.
.
خیلی تفسیرا میشه بافت. خیلی توجیه های واقعی و غیر واقعی میشه آورد. مثلا اینکه خیر ما اینی نیست که فکر میکنیم و خدا بهترشو درنظر داره، خدا آزمایش میکنه ، خدا ، خدا ، خدا...............
تو هر مساله ای که برام پیش اومد، هر کدوم از این فرضیه ها رو گذاشتم جوابش  و هر دفه با یه کدوم پیش رفتم.
شاید همه شون درست باشه ها، ولی به نظر من عدالت نیست. اون لحظه نمیتونم فکر کنم چرا خدا از من اینطوری آزمایش میگیره.
شاید بعدا دلیل اون عمل خدا، اون فرق گذاشتنه رو بفهمم، ولی در لحظه، نمیتونم بپذیرم.
خدا میدونه چقد قهر و گریه و دعوا داشتم با خدا. از بچگی تا دو سال پیش...
راه به جایی نبردم راستش
تصمیم گرفتم از در دوستی با خدا وارد شم!
بهتره تسلیم شم! به نفع خودمه. واقعا سخت نگیرم! همه چی رو که من نباید به دوش بکشم. خودش ناظر و حاکم و برنامه ریز زندگی همه س. هر چی توانمه انجام میدم، بقیه ش با اون.....

هفت-هشت ماه پیش اگه کسی این حرفا رو بم میزد، از خنده میمردم! مسخره اش میکردم. بی پایه و بی اساس میدونستم این حرفا رو. میگفتم دنیا نظم داره. قانون داره. خدا عدالت داره. این چرت و پرتا چیه؟! اینا توجیهه برای فرار کردن از واقعیت...
.
.
همینکه کمتر از یه سال، من رسیدم به این حرفا و دارم برای کس دیگه بیان میکنم، یعنی به خودم، تفکرات خودمم نمیتونم قائم باشم؛ چه برسه به شرایط و آدمای دور و برم!!
فک میکنم زندگی خیلی ساده تر از چیزیه که فک میکنیم و فلسفه میچینیم. زندگی همونه که یک لحظه، تو اون تصادف دیدی.
دوست شو با خدا.
بپذیر
ظاهر زندگی دیگرانو با باطن زندگی خودمون مقایسه نکنیم.
خدا از زندگی آدمای دیگه، از توان ظرفیت ما، بیشتر از هر کس دیگه ای خبر داره.
از وقتی به خدا اعتماد کردم و نتیجه رو به خودش سپردم، باری از دوشم برداشته شد...نفس راحت کشیدم.
پاسخ:
ای جان :)
آره دقیقن، از وقتی بیخیال چراهام شدن حالم بهتره اما میخوام برم دنبالشون تا به صورت باگ باقی نمونن توی ذهنم
توجیهی که در حال حاضر دارم اینه که دقیقن همینی که گفتی، ظاهر زندگیامون شبیه هم بوده، شاید اون یه جاهایی از زندگیش دردایی کشیده که خدا دو دستی آرامشو پرت کرده وسط زندگیش و من شاید یه جاهایی حتا خیلی کوچیک چشمامو بستم روی چیزایی که نباید می بستم...
حقیقتن دنبال توجیه و این چیزا نیستم براش و همون طور که گفتی دنبالش نمی گردم، فعلن میخوام آروم زندگی کنم، بدون سخت گیری به خودم، بدون عجله، بدون خواستن! میخوام بذارم ببینم چی پیش میاد، نمیخوام پدر خودمو در بیارم که چرا اون این اینکارو کرد، اون یکی فلان کارو کرد و اون یکی احمق اونقدر بی لیاقت بود، گور بابای همه شون، مهم منم، مهم اینه من با خودم در صلح باشم که فکر میکنم باشم :)
امیدوارم موقتی نباشه البته! :))
چه کار خوبی کردی ازش نوشتی... می گم من الان داشتم اینو می خوندم که خاصیت این دنیاست که هر چیز قشنگی که حسش می کنیم، دوباره تو فرمهای دیگه ای هم می شه  پیداشون کرد... و کلی دلم رو قرص کرد! گفتم به تو هم بگم :*
پاسخ:
فقط به این امید زنده م که تو یه فرم دیگه خودشو نشون بده... باور کن
مرسی عزیزممم  ^__^

منم به شدت پیگیر چرا های زندگیم هستم.
اصلا به خانم "چرا" معروفم!!
به نظرم هر کار خدا حکمت داره و اگه مغز محدود من الان درک نمیکنه، شاید چن سال دیگه متوجه بشه.شاید خیلی چیزا باید آشکار بشه....
برا همین چراهامو بایگانی میکنم تا نه فراموش بشه نه هر روز اذیتم کنه.
بنظرم چراها  و جواباشون، دستگیره های زندگیمن تا بتونم منطقی تر بالا برم.بدون چرا زندگیم خیلی دلچسب نبود....
پاسخ:
اما چراها از یه جایی باعث میشن اذیت بشی
وقتی کل زندگیت این بشه که چراهای گذشته رو پیدا کنی نمیتونی دیگه زندگی کنی گیر میکنی توی یه سیکل معیوب!
اون حدش خیلی مهمه! به نظر من، اگه عقلت نمیرسه و خودتو زدی کشتی فقط گنگ تر و مبهم تر شد برات ولش کن!
فقط مهم اینه که باگ نشن، دیدم آدمایی رو که چراهاشون شده باگ...
من تو همین وضعیت مشابه بودم 
اتفاقی افتاد که یه جورایی اون لحظه دلم شکست ... که چرا ؟ 
چرا وضع ما به اینجا رسید و یکی با سرایط متفاوت کمتر الان خوشن ، و خدا واسشون اینقد اسون گرفت؟! میدونی حسودی نیست ،،، بیشتر شوک یا دلگرفتگی
ادم حس میکنه مورد ناعدالتی قرار گرفته 
و میدونی نیلو ، الان راضیم 
نمیدونم این رضایت چطور بدست اومد 
منظورم اینه که اینقدر راه سخت شد که ادم تغییر کرد
یا واقعا خدا میدونست رضایت من اینا نیست؟ 
رضایت من خلاصه نمیشه تو گذاشتن عکس کیک و پفک اذوقه شمال ، یا تزئینات جشن یا چمیدونم پیتزای دو نفری پختن
نمیگم من بدم میادا ، نه واسه سرگرمی خوبه
ولی نمیتونم فکر کنم ته زندگی ته شادی و رضایت اینجاست
ادما متفاوتن شاید خدا تفاوت منو زودتر از خودم میدونست.... شایدم تغییر کردم
ولی با گذر زمان حالا که اب از سر گذشت احساس ارامش میکنم چون حس میکنم اگه میشد شاید کیفیت زندگیم و حتی شخصیتم بالا نمیرفت
شاید خیلی خودخواهانس
شاید اصن مفهوم نباشه حرفام
در کل میگم زمان چیز عجیبیه! میرخه و میچرخه و یه جایی حکمت همه ی شدنا و نشدنا معلوم میشه
دستای خدا مهربونه، حتی اگه تو بحظه ناامید بشیم
دراز مدت همه چی رو به راه میشه جانم:)
پاسخ:
من تک تک جمله هاتو قبول دارم، اما میترسم از اینکه اینا توجیه باشه برای اینکه سر خودمو شیره بمالم
قبلن اتفاق مشابه این سر کنکور افتاد برام، رتبه م خیلی بدتر از اونی شد که انتظار داشتم اما دقیقن این دست خدا بود، چون رفتم سمت چیزی که اگه رتبه م بهتر میشد نمیرفتم
لحظه به لحظه این سال ها تو دانشگاه خدا رو شکر کردم واقعن! اما در این یکی مورد...
واقن نمی تونم چیزی بگم، گفتم تو پست هم، اون رابطه چیزی کم و کسر نداشت تنها احتمالی که میکتونم بدم اینه که اگه میموندیم گند میخورد به همه چی چون نشونه های این گند خوردنو دیدم!
درواقع کل باگ من تو این قضیه از روز اول تا همین امروز این بوده که فک میکردم خدا اینو توی زندگیم گذاشت (این که چرا اینو میگم هم مستلزم نوشتن هزار تا پسته اما خیلی خلاصه بخوام بگم نوع ساپورت قضیه، این برای هردومون سازنده بود، اینکه کلی اتفاقای تصادفی توش بود، اینکه بعد هفت سال گند نخورد توش و هزار تا چیز دیگه) و بعد خدا ازم گرفتش! من میگم اگه بود بود چرا دادی! من که سمتش نرفتم تو خودت انداختیش توی زندگی من! بعد گرفتیش که چی بشه؟
آره زمان... در درازمدت ایشالله درست میشه...
:) 
پاسخ:
:دی
۱۴ دی ۹۵ ، ۲۱:۴۲ بای پولار
زندگی واقعی که مثل سریال کلید اسرار نیست که هرچی بکاری توی همین دنیا عینن درو کنی. به قول خودت هزار و یک پارامتر وجود داره تا اتفاقات صورت بگیرن.

به نظر منم که بد سوختم از این مقایسه‌ها هیچ وقت زندگی خودت رو با کسی قیاس نکن. بی خیالش. تو کاری رو کردی که می خواستی پس روش محکم بمون.
پاسخ:
نه مقایسه نمی کنم، فقط تو اون لحظه برام جالب بود که با شرایط اولیه یکسان به دو تا چیز کاملن متفاوت منجر شد
میدونم چی میگی...
من در حال حاضر ترجیح میدم خوش باوری کنم، ولی اون اصل کار هیچجور ثابت نمیشه مگر با گذر زمان :))
پاسخ:
دقیقن :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی