Halfway to The Stars...

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
يكشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۱۴ ب.ظ

فاک فیک فرندز

میم میگفت مهم ترین چیزی که آدم باید یاد بگیره اینه که حدشو با آدما نگه داره و من وقتی برمیگردم به گذشته نگاه میکنم، بزرگترین اشتباهم این بوده که حد نگه نداشتم و توی دوستی و توی طرف مقابل حل شدم. میم میگفت آدما حسودن، تو برات مهم نیست که طرفت از تو بالاتر باشه اما طرف مقابلت ممکنه اینجوری نباشه، ممکنه کوچک ترین جایی که تو ازش بزنی بالا ناراحت شه. حرفشو تطبیق دادم با آدمای دورم، آدمایی که وقتی احساس کنن کوچیک ترین تهدیدی براشون به حساب میای خیلی راحت میذارنت کنار...

دنیا خیلی پسته، آدماش پست تر و مناسباتی که باید با این آدما رعایت کنی تا بتونی کنارشون زندگی کنی پست ترین چیزیه که توی زندگیم دیدم، باید فاصله نگه داشتنو یاد بگیرم اما وقتی حسم بهم میگه فلانی آدم خوبیه و توی چندتا برخورد خوب بودنشو بهم ثابت کنه یه رابطه خیلی صمیمی رو بنا میکنم که واقعن چیزیو از طرفم پنهان نمیکنم و کل زندگیمو میگم بهش، توی دبیرستان این قضیه مشکلی نداشت اما توی دانشگاه چون منافع آدما بیشتره، جایی که طرف احساس کنه تو داری ازش میزنی بالا همه چیز برمیگرده، دوستی چند ساله فراموش میشه و بغض و نفرت میشینه جاش

خدایا این روزا رو تمومش کن، دلم آرامش میخواد، دلم میخواد آدمایی که باعث عذابم شدن رو دیگه نبینم

حتا جی میلم فهمیده اینو که...

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۱۹
نی لو

نظرات  (۱۷)

منم این روزا درگیر همین موضوع بودم، به شکل دیگه. این فاصله‌ای که براش حدی نذاشتم و ادمایی رو از گارد رد کردم که اصلا جنبشو نداشتن...
حالا این قضیه بی‌مرامی رفقا جای خود، این حسادت عجیبی که هست.
بهترین روش همون فیلتر گذاشتن رو روابطه، آدما این روزا همه چیزشون با سیاست شده، حتی رفاقت..امان از روزی که گیر آدم بد بیافتیم
پاسخ:
من گیر آدم بد نیفتادم چون همین فیلتری که میگیو خیلی سنگین درمورد آدما اعمال میکنم قبل از اینکه بخوام اجازه بدم وارد شن
اما حسادت... مقایسه... تازه باورت نمیشه اینا از خیلی از جهات از من بهترن، بعد مثلن من توی یه چیز بهتر شدم این اتفاقا افتاده
میدونی؟ آدم از یه جا به بعد ترجیح میده تنها باشه اما کسی نباشه که آرامششو دم به دیقه به هم بزنه
۱۹ دی ۹۵ ، ۲۳:۳۲ فراکنده **
بعضی دوستیا مناسبات میخواد و باید بلد راهش باشی
پاسخ:
خیلی سعی کردم، نشد، اینکه خودمو سانسور کنم، اینکه مثلن پنهان کنم...
اگه بلدی یادم بده :دی
راهش با آزمون و خطاست. کم کم سر همین شکستا و پیروزی ها ادم میفهمه کی رفیقِ و کی به قول خودت رفیق فیک ! 
اخر دست واسه هرکدومم یکی دوتا میمونه نهایتا:))
فقط این وسط درد از دست دادنا، یا شکسته شدنشون رو تحمل کرد.کسایی که قبولشون داری و یهو چهره عوض میکنن ! 
بعدش تو میمونی و یکی دوتا درست حسابی :) همون ارزشش خیلیه
پاسخ:
بدم میاد از این که دونه دونه حذف شن :(
واقعن دور من همیشه شلوغ بوده، الان که همه دارن حذف میشن ( نه حتا توسط من!) خیلی حس بدی دارم، احساس میکنم مشکل از منه
هعییی...
بهم ثابت شد. اما باور نمیکردم. گفتم مگه میشه اینطور رفتار کنن؟
مگه خدا رو نمیشناسن؟ از خدا نمیترسن؟
مگه میشه وجودشون انقد حقیر باشه؟
باورم نمیشد....
یکی بهم گفت خیلی ساده ای. فک میکنی همه مث تو فک میکنن. بیدار شو...
وقتی با واقعیت روبرو شدم، شوک شدم. چون باور نمیتونستم بکنم

عصبانی ام. انقد خنگ و ساده بودم که همه چی رو مثبت میدیدم و دنیا خییییلی از تصورات من فاصله داشت...
الان حس گوش به زنگی دارم. هر لحظه کی داره خیانت میکنه یا از پشت خنجر میزنه.
برا همین دوس دارم تنها باشم چون میدونم تنهاییم هیچ وقت نارو نمیزنه.
راست میگی. تو ، توی روابطت از منم صادق تری. روراست تر
و کسی که حفاظ نداشته باشه، زودتر میشکنه.

راهکار رویارویی با دیگران تو این مساله، اینه که مثل خودشون بشی تا بتونی باهاشون زندگی کنی یا اینکه ازشون رد شی.
من جدیدا دومی رو انتخاب کردم .

امروز با دوستم داشتیم رفتارامو تحلیل میکردیم
فهمیدیم همیشه خانه به دوشم و دنبال آدمها و موقعیتهای تازه ام. چون دائم از همه رد شدم و نتونستم با واقعیت کنار بیام.
استادمون گفت باید سعی کنی دوست داشته باشی همین بدی ها رو.همین آدما رو.همین موقعیتا رو
خنده ام گرفت ازین حرف!
امکان نداره به این نقطه برسم! دوست داشتن این آدما ! یعنی خو کردن به شرایط...
من خانه به دوشی و توحش رو ترجیح میدم...
اما مشاورم گفت رد شو. برو جایی که احساس رضایت میکنی.
منم شاید این آرمان شهرمو پیدا نکنم و حتی نتونم بنا کنم اما
"حقیقت و تصورات خوب ذهنمو" قربانی "واقعیت" نمیکنم
هیچ وقت
دوست دارم پای این حرف،قسم بخورم تا بهش پایبند باشم
شرافت پاک انسانی مو قاطی کثافت نکنم
مگه آدم بعد مرگش ، چی میخواد با خودش ببره...؟
پاسخ:
عاشق این کامنتای طولانیتم یعنی!
یعنی به معنای واقعی کلمه خوشحال میشم میبینم کامنت میذاری!
خیلی جالبه که اتفاقا و حسای مشترکمون انقدر زیاده
میدونی؟ رد شدن خوبه به شرط اینکه بتونی جایگزین کنه، آدمیزاذ تنهایی نمیتونه زندگی کنه البته اینم بگم من دورم همیشه پر پر بوده الان خیلی وقته دارم خودمو عادت میدم به اینکه بتونم تنهایی حال کنم و الحق که موفقم توش، چون آرامشش بیشتره
میدونی مشکل اصلیم کجاست؟ اینکه احساس میکنم شاید مشکل از منه، خلاصه بت بگم، بعد از اون رابطه ۷ ساله که تموم شد، دوست دبیرستانیمم تموم شد، دفاع من نیومد کلن خبری ازش نبود و همین فاصله هی کش اومد و تمام! میگم شاید من نباید میذاشتم، چون ارزششو داشت. بعدش دوستای دانشگاهم که از اول با هم بودیم! سر هیچ و پوچ، اصن من دقیقن نفهمیدم چی شد، اما امروز که با یکی دیگه از دوستام حرف میزدم گفت حسادت و این حرفا به نظرم منطقی اومد، یعنی یه بهانه ای بود اما اون بهانه اونقدر قوی نبوده که باعث این تموم شدنه بشه، فک میکنم دلیلش همین باشه که یهو احساس کرده وجود من باعث میشه سهمش کم شه... اینکه دونه دونه دارن حذف میشن این حسو بهم میده که مشکل از منه، حتمن من مشکل دارم! اما بعد هرچی میگردم مرور میکنم کجا کم گذاشتم، چیزی پیدا نمیکنم، ممکنه جایی بوده که میتونستم بیشتر مایه بذارم ر نذاشتم اما واقعن کم نذاشتم برای کسی، شاید مشکل همینه که بیش از حد به هرکسی بها میدم و آدم حسابش میکنم، واقعن نمیفهمم
منم نمیتونم عین این آدما بشم، واقعن نمیتونم، میتونم تودار تر بشم اونم با کلی حرف زدن با خودم و یادآوری این همه شکست و فاجعه دوستی! 
البته اینم هست که آدما رو باید سیاه سفید ببینیم، هیچ کس ایده آل نیست، هیچ کس! نمیتونیمم یه چوب بگیریم و همه رو برونیم از خودمون...
میدونی؟ کسایی رو میشناسم که خیلی مایه نمیذارن، اما واقعن دورشون پر از آدمه، نمیدونم شاید بهترین راه اینه که یک عالمه رابطه سطحی داشته باشی هر بخشیتو واسه یه نفر باز کنی، نه اینکه کلتو برای یه نفر، به نظرم این منطقی ترین راهه طبق دیده هام!
وبلاگاتو پاک نکن
نیمی از تفکرات این دوره از زندگیم ، بین نوشته های تو، میون کامنتهامو و جوابای تو گذشته و ثبت شده...
نیمی از وجودمو اینجا گذاشتم. لابه لای خطهای پستهای تو
هم سو با حس تو
اگه بری و پاک کنی، گم میشم.
اونوقت مثل آدمایی که بخشی شونو از دست دادن، هی دنبال گمشده میگردم...
من طاقت یه گمشده دیگه ندارم.
پاسخ:
عزیزم :)
نه، وبلاگ قبلیمو نتونستم پاک کنم اصن باوجود اینکه احتمال میدادم کسایی بخوننش که نباید میخوندن
چندوقت یه بار میرم توش میخونم خودمو، کامنتا رو بالا پایین میکنم، تغییراتمو میبینم و ...
گمشده نمیشم، هستم فاطمه :*
 جلسه اول مشاوره ای که رفتم, گفت برای جلسه بعد,دوتا کتاب بخونم و تحلیلش کنم


در جست و جوی قطعه گمشده
آشنایی قطعه گمشده با دایره بزرگ

اینترتی شم هست.
به گمونم گره های جوابی که به کامنتم دادی , توی این کتابا اشاره شده

من اولش به شدت مقاومت میکردم دربرابر پذیرشش. ولی فک نکنم خیلیم اشتباه باشه. زندگی همینه.
یه بحرانی برام پیش اومده بود که از از دست دادن پدرم به شدت هراس داشتم.
از مرگ آدما, از جدایی ها,به شدت هراس داشتم 
دوستام که از هم جدا شدیم , چه با دلیل و چه بی دلیل,اذیتم میکرد
نامرد میدونستم بعضیاشونو
جدایی از دانشگاه,داغونم کرد

حالا خیلی راحتتر با جدایی ها کنار اومدم
خیلی بیشتر رو کنترل احساسات و منطقم کار کردم

همین کمک کرد شیش ماه به دور از همه,بدون برنامه های ارتباطی دووم بیارم
و به زندگی خودم برسم و احساس نکنم آدم بدی ام یا خودخواهم.
چرخ و نیروی محرک زندگی ام شد یه جورایی
ولی خب لازمه ش ,خرج منطق بیشتر و نادیده گرفتن بخشی از احساساته.
کتابای ساده و قابل دسترسی اند.




پاسخ:
خیلی دنبال کتاب بودم اتفاقن، هرجا اسم یه کتابیو میدیدم که احساس میکردم ممکنه به درد بخوره مینوشتمش
حتمن ختمن ختمن در اولین فرصت شروع میکنم به خوندنشون!
واقعن ممنون :)
۲۰ دی ۹۵ ، ۱۱:۴۲ وال کوهان دار
من اگه خودم اگه ببینم طرفم دوست پارتنر یا هر کی ازم بالاتره برام سخته و ناخود آگاه ازش فاصله می گیرم 
پاسخ:
فک کنم منظورمو بد رسوندم از بالاتر! چیزی که تو ذهنم بود چیزای درسی بود، مثلن تاپ مارک کلاس بودن
برای من دوستی خیلی بیشتر از این حرفاس و در شرایطی که منطق میگه من باید حسود باشم و خودمو مقایسه کنم، اون آدم این کارو میکنه چون انگار یک بار از هزار بار من ازش توی درس یا هرچی بالاتر بودم!!! صرفن یه حدسه شایدم اینجوری نباشه
۲۰ دی ۹۵ ، ۱۱:۵۰ פـریـر ...
هومممم...می فهمم درد این نوشته رو...
خیلی بده خیلی...
حس همدردی :(
پاسخ:
ممنون واسه همدردی :دی
جالبه، انگار همه چشیدن اینو، من فک میکردم فقط منم انقدر دوشواری دارم!
۲۰ دی ۹۵ ، ۱۵:۵۱ بای پولار
اصلا نمی تونم تحمل کنم این آدما رو. ولی خب به نظرم میشه راحت تشخیصشون داد و باید دور بود ازشون...

واقعا حال به هم زنند...
پاسخ:
نمی دونم چی بگم، کسی که من بیشتر تو ذهنمه از همه نظر اکیه اما این اخلاق...
۲۰ دی ۹۵ ، ۱۶:۰۷ یک سه نقطه
پست ها رو بعد از چند وقت رمزدار میکنم:-)
اینه رمزش:
9476
پاسخ:
حله مرسی :دی
با عنوان و اون نوشته توی کادر زردرنگ داخل عکس موافقم :))) 
پاسخ:
:دی
رفتی آمریکا؟ نشون داده آی پیت از اونجاس :دی
اینگه ادم ها حسودند را حالا می فهمم ..یعنی حس می کرم حسادت را ..اما هی با خودم می گفتم حسم غلطه .اما بعد ها دیدم ..شنیدم ..ادم هایی که بهت لبخند می زنند اما تمام تلاشون نابود کردن تو است ...
خیلی بده این درد 
پاسخ:
درد داره واقعن... درد
۲۰ دی ۹۵ ، ۲۲:۱۴ פـریـر ...
خواهش می شود :))

نه اتفاقا...این دوشواری ها تو زندگی همه هست :)
پاسخ:
آره مثکه هست...

آره ، الان تو ایالت بوستون هستم، 
کارات رو ردیف کن تو هم بیا اینجا :))) 
تو MIT بهت نیاز دارن، منم سفارش میکنم قبولت کنن. :))) 
پاسخ:
ایولللللللللل :دی
بهشون بگو دارم کارامو جمع و جور میکنم بیام! :دی
راستی اون روز داشتم فک میکردم چرا نمیری یه دور از اول کنکور بدی!
خودمم دوس داشتم یه بار دیگه کنکور بدم و از صفر شروع کنم ولی متأسفانه نمیشه. اگه دختر بودم میشد. ولی پسرا باید یا معاف باشن یا پایان خدمت داشته باشن که بتونن دوباره کنکور بدن. 
پاسخ:
خب دنبال سربازیت باش! کلن همیشه بیخ جونت میمونه، از شرش راحت شی بهتره
برا پست بالا
اولش نظرات باز بود
بعد که نوشتم و فرستادم,دیدم بسته شده!
حالا نمیدونم رسید یا نه !
پاسخ:
نه نرسید!!!
پرید نظرت؟ :(
اه :|
۲۱ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۱ فراکنده **
آره بلدم:)) توضیحی بلد نیستم! ینی بخوام بگم چرت میشه تا حدودی
پاسخ:
آره میفهمم، سخته توضیح این چیزا، حسی ن بیشتر

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی