Halfway to The Stars...

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
چهارشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۲۱ ب.ظ

مامان

نمی دونم از خودم شروع کنم به نوشتن یا مامان! مامان همیشه شمال بود، من جنوب، مامان شرق بود، من غرب و هیچ پلی نبود که ما رو به هم وصل کنه، بارها و بارها دعوا کردیم، قهر کردیم، قهر که میگم نه قهر معمولی ها، قهرهایی که کشنده ن، قهرهایی که من حرفایی زدم که حتا الان وقتی برمیگردم ده سال پیشو نگاه میکنم هنوز که هنوزه سرخ میشم از خجالت که چی شد اینو گفتم!!!
مامان همیشه تنها بود، من هیچ وقت از آرزوهام و خواسته هام و داشته ها و نداشته ها و مهم تر از همه حس هام نمیگفتم بهش چون خیلی فرق داشتیم، چون حس نزدیکی نمیکردم باهاش. یادمه دبیرستان که بودم خیلی حسرت آدمایی رو میخوردن که با مامانشون خیلی دوست بودن...
تا اینکه گذشت و گذشت و من بزرگ تر شدم، از نظر فکری به مامان نزدیک تر شدم اما با راه مامان نه، از راهی که ۱۸۰ درجه متفاوت بود با شیوه مامان، به این نتیجه رسیدم که راهش درست بوده، حس عذاب وجدان کردم به خاطر اینکه سهم مامان بابا توی موفقیت من اگه ۷۰ درصد نبوده، ۴۰ درصد بوده و تنها چیزی که از من عایدشون شده خستگی ها و غرغرها و نارضایتی ها و مشکلاتم بوده که از راهنمایی تا دانشگاه براشون میاوردم خونه! درس خوندن و درس خوندن و درس خوندن من عایدشون شده! و اینجا بود که به خودم اومدم...
سعی کردم یه پلی بزنم هرچند کوچیک! هنوزم که هنوزه شاید از آرزوهام و حسام نتونم بگم، اما از نگرانی هام بیشتر میگم براش، گاهی میشینم پیشش ممکنه صرفن غر بزنم اما همین حرف زدن خوبه برای رابطه ای که وجود نداشته، پیشرفت به حساب می یاد، دیگه قهر نمیکنیم، منطقی حرف میزنیم و میگم مامان مثلن اونجا تو پیش داوری کردی و در کمال تعجب مامان نمیگه همیشه من درست میگم و قبول میکنه! خلاصه دیگه قهری نیست... من بیشتر یاد گرفتم سکوت کنم، به تفاوت ها احترام بذارم و همین طور مامان! واسه همین بیشتر با هم بیرون میریم، بیشتر میخندیم، بیشتر بغلش میکنم و ...
امروز وسط این همه کار و امتحان رفتم براش یه روسری آبرنگی با ترکیب رنگی مورد علاقه خودم و مامان یعنی سبز-آبی گرفتم و وقتی رفتم خونه بهش دادم، خوشحال شد واقعن! :) 
در برابر تمام زمانی که برای من گذاشته و همه زحمتایی که برام کشید اینا چیزی نیست، صفر صفره! اما چیزی که خوشحالم میکنه اینه که آینده روشن تری رو برای رابطه خودم و مامان میبینم و گاهی اوقات یه آدم مسئولیت پذیرو توی خودم میبینم که مامان همیشه آرزو داشته اونجوری باشم! احساس میکنم روزی میرسه که مامان راضی باشه از داشتن من...
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
جولیک، ممنون به خاطر این چالش، خیلی تلنگر خوبی بود، مطمینم مادر جان بهار به خاطر تک تک پستایی که با این موضوع نوشته شد بهت لبخند زده و تولدت مبارک :)

+فقط یکی دیگه مونده و اگه خدا بخواد و فاجعه رخ نده، تا کمتر از ۱۲ ساعت دیگه فارغ التحصیل میشم از اون خراب شده :دی
موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۲۹
نی لو

نظرات  (۶)

خدا خیر بده جولیک رو ...

امیدوارم مامان خوبتون عمر طولانی و با عزت داشته باشن و شما به پل زدنت ادامه بدی و بپری تو بغلشون :)
پاسخ:
مرسی عزیزم،ایشالله ایشالله! :) به هم چنین :دی
واقعن خدا خیرش بده 
چه پست خوبی بود :) 
پاسخ:
ممنون :دی
((-: دی: چه دقیق ساعت فارغ التحصیلی
پاسخ:
:)))) آره بابا! چی فک کردی؟‌ :دی
کجایی ؟ تموم شد امتحانا ؟؟  : دی 
پاسخ:
آره آره تمومههههه :دی
فارغ التحصیل :دی
آخ جووون :)) بالاخره یه خبر خوشحال کننده :) تبریک میگم : دی 
پاسخ:
ممنونم :)
۰۳ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۲۵ 🍁 غزاله زند
میدونی،مامانا همیشه میدونند که بلاخره بچه‌شون در آینده خیلی چیزا رو میفهمه...این پیشرفتی که کردی،خیلی خوب بوده...
من از وقتی که یادم میاد درمورده همه چیز و همه کس با مامانم حرف میزدم.بچه که بودم درمورده رویاها و هم‌کلاسی‌هام،نووجونیم درباره‌ی علایق و درسام و دوستام و حالا، ابتدای این جووونی‌ که بیشترش غُر زدنه و خودم میدونم نباید انقدر نق بزنم ولی باز میزنم :/ انگار از ویژگی‌های این سِنه! ولی باز مطمئنم میتونم بیشتر از چیزی که هستم،باهاش صمیمی شم ،همچنین برای تو ;) 
پاسخ:
من بچه م بودم متاسفانه زیاد حرف نمیزدم و این عادت روم موند و الان باید خیلی سخخخخت تلاش کنم!
آره دیگه، همه ش میخوایم غر بزنیم :دی امیدوارم یه روز انقدر راضی بشیم از زندگیمون که جای غر زدن از خوشحالیامون براشون بگیم و جبران همه اون غرزدنا باشه!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی