Halfway to The Stars...

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۵۸ ب.ظ

بدون عنوان- یازده

طبق معمول، هنگام بروز دوشواری های عشقی-عقلی یه فراخوان میدم به دخترها که آهااااای جمع کنین بیاین مراسم سبزی پاک کنی ای چیزی راه بندازیم بلکه این فلاکت کم بشه!

موضوع مراسم این هفته: عاشقی که بعد سه سال برگشته میگه من خبر ازدواج شما رو نشنیدم و هنوز نتونستم فراموشتون کنم!!!

حیف که این دل گیره! حیف...

۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۵۸
نی لو
يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۵۷ ق.ظ

عشق اونه که هرگز نگی متاسفم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۵۷
نی لو

همین جوری نشستم گوله گوله اشک میریزم واسه دو سه ماه دیگه که قراره بره

بعضی آدم ها ریشه میکنن تو زندگیت، عین پیچک دورشون میپیچی رشد میکنی میری بالا

خسته شدم از این همه جدایی، از این همه رفتن، از این همه دور شدن آدم ها از همدیگه...

خیلی وقته خبری نشنیدم از رسیدن آدم ها، کنار هم بودن آدم ها، خیلی وقته از سر شوق گوله گوله اشک نریختم برای رسیدن...


۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۴۱
نی لو
دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۴۳ ب.ظ

Com4t Zone

چندوقتی هست که دارم درمورد comfort zone مطالعه می کنم احتمالن درموردش شنیده باشین

به بیان ساده یه فضای رفتاری هست که فعالیت ها و رفتارهای ما از یه الگویی تبعیت میکنن که میزان استرس و ریسک به حداقل خودش میرسه و یه امنیت فکری رو برای ما تامین میکنه و اون چیزی که باعث میشه ترک کردن این فضا سخت باشه نگرانی واسترس کم و همون امنیت فکریه، اما باید این فضا رو ترک کتیم هر چند وقت یه بار، چرا؟ توضیح میدم...

اول از همه ترک این فضا اثرات خیلی خوبی داره، احتمالن هممون تجربه کردیم درس خوندنای شب امتحان رو و اینکه یاد گیری به شدت بالا میره، من مثلن به شخصه وقتایی که فشار کاری رومه خیلی بازدهی بالاتری دارم نسبت به وقتای لش کردن! دلیل این موضوع اینه که به میزان اپتیممی از استرس هست که کارکرد مغز رو خیلی بالا میبره، اگه ازون حد رد بشه البته اثر معکوس میذاره، رفتن سراغ چیزهای جدید اون استرس رو فراهم میکنه

نکته مهم اینه که قرار نیست این فضا از بین بره، باید مرزهاشو گسترش بدیم، مغز به این فضا نیاز داره اما هرچی که محدوده ش بیشتر باشه اعتماد به نفسمون بالا تر میره، چون اصولن اگه از پس چیزهایی بربیایم که فکرش رو هم نمیکردیم خیلی روی اعتماد به نفس اثر میذاره، با باز کردن فضای کاری مغز علاوه بر یاد گرفتن چیزهای جدید خلاقیت سرکوب شده و خاموش شده دوباره موتورش روشن میشه، پس نه تنها شناختمون بالاتر میره از خودمون و وجه هایی ناشناخته از خودمون رو کشف میکنیم بلکه عملکردمون توی comfort zone مون هم بهتر میشه

من به شخصه چندوقته خیلی روی خودم دارم کار میکنم که از این محدوده بیام بیرون، باید قدم های کوچیک برداشت و نه پرش و جهش که منجر به استرس هایی میشه که خیلی اثرات مخرب داره، از جمله تصمیم هایی که گرفتم اینه که راه بیفتم برم سفر با آدم هایی که لزومن نمیشناسمشون... یه نوع سفر جدید رفتن...

درموردش خواهم نوشت اگه عملی بشه :)

+ بعد از یک سال برگشتن میخوای دوست باشیم؟!!!! با چه رویی اصن این حرفو میزنی؟!!!!! اصن میشه از کسی که باهاش غیر معمولی بودی انتظار دوست معمولی بودن داشته باشی؟! تو برای من دیگه "بهترین دوست" نیستی، تو کسی هستی که منو هل دادی توی سیاهی

++شما دو قلوی پسر دختر دیدین تا حالا که چقدر نازه؟ اصن cute ترین چیزی که در کل زندگیم دیدم

+++از ساعت ۶ تا ۹ تو آشپزخونه بودم درحال درست کردن سمبوسه، الان من لش کننده ترین آدم دنیام! 


۱۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۴۳
نی لو
چهارشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۲۱ ب.ظ

13 reasons why

سریال 13 reasons why رو دارم میبینم و اگه بشه در یک کلمه خلاصه ش کرد باید گفت فوق العاده است، البته باید بگم بر اساس رمانی ساخته شده با همین اسم. زندگی دختری رو روایت میکنه که خودکشی میکنه و ۱۳ دلیل برای این کار داشته. یک مصاحبه از عوامل فیلم هست که درمورد ساخت این سریال صحبت میکنن، یکی از دلایل ساختن این سریال به خاطر اهمیت مسئله خودکشیه، دومین دلیل مرگ نوجوان ها در امریکا (اولیش تصادفات و سوانحه). عوامل فیلم، چندین تا روان شناس و روان پزشک دور هم جمع میکنن و خواننده ای مثل selena gomez هم به خاطر حمایت از ساخت این فیلم میره جزو تهیه کننده ها. نتیجه ش میشه تنها سریالی که من دو بار دیدمش. بخش های خاکستری آدما رو خیلی قشنگ نشون میده، اثرات سکوت های بی جا، رودربایستی های مخرب و تنهایی رو به طور خیلی ملموسی نشون میده. تک تک صحنه های این فیلم فکر شده س، برای مثال درمورد نشون دادن صحنه خودکشی فکر شده که آیا اصن این سکانس رو فیلم برداری کنن؟ به چه دلیل بذارنش؟ چجوری نشونش بدن؟

حالا همه این بحث ها یک طرف، من میخوام حالتی رو تصور کنم که این فیلم قرار بود توی ایران ساخته بشه، استغفرالله که جوان های ما چنین مشکلاتی مثل غرب زده های بدبخت ندارن ولی حالا اگه قرار بود فیلمی با مضمون خودکشی نوجوان ها بسازیم این فیلم دو تا شخصیت اصلی داشت، احتمالن اولی یک فاطمه-زهرا-مطهره-طیبه... نامی بود که شخصیت سفید داستان بود که دختر چادری درسخونی بود، به پسرها اجازه نمیداد وارد زندگیش بشن، درسخون بود، با مامان بابا رابطه خیلی خوبی داشت و دختر حرف گوش کنی بود، تهش میره دانشگاه و با یه آدم خیلی خوب مورد تایید مامان بابا ازدواج میکنه و خوشبخت میشه، شخصیت دوم که همون شخصیت سیاه داستانه احتمالن یه پارمیدا-ملیکا-آرمیتا... نامی بود که درس رو میذاره کنار به خاطر عشق و عاشقی های دبیرستانی، وضعیت زندگی پدر مادرش درست نیست شاید باباش معتادی چیزی باشه، در نهایت بهش تجاور میشه و خودکشی میکنه!

احتمالن این فیلم نه بیننده خاصی رو جذب میکنه و نه اثر خاصی میذاره روی اون قشر مخاطب، چون واقعیت جامعه نیست، واقعیت‌ (اکثریت) جامعه آدم های خاکستری هستن که لزومن آدم های بدی نیستند، آدم هایی هستن که بیجا سکوت میکنن، بیجا حرف میزنن، بیجا کارهایی میکنن که نتایج مخرب به بار میاره...


۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۲۱
نی لو
يكشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۰۹ ق.ظ

لابه لای روزهای خاکستری

امشب بی صبریمو گره زدم به صبر خدا، یاد "ان مع العسر یسری" افتادم و تکرار کردم "افوض امری الی الله" ... آروم ترم

یه خبری رسید بهم که فهمیدم یه اتفاقی ممکنه بیفته برام و احتمالش ۵۰-۵۰ هست، مامانم پرسید ناراحت شدی و نمیدونست من با شنیدن اینکه ممکنه ۵۰٪ اون اتفاق بیفته چقدر خوشحال شدم! انقدر ناامید شدم تو این چند وقته که همین یه ذره امیدها مثل خود خود رسیدن هستن، انتظار بخش جدا نشدنی زندگی منه، دارم یاد میگیرم صبور باشم...

+این نیز بگذرد...

++خیلی خیلی نیاز دارم به دعا :)

۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۰۹
نی لو
يكشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۰۴ ق.ظ

اتمام حجت

حقیقتن رفتم یه ایمیل جدید درست کنم که بتونم یه وبلاگ جدید بسازم، پسوردش یادم رفت، forgot password و پروسه مورد نظر ادامه یافت تا جایی که پسورد ایمیل قبلیم هم هرکار کردم یادم نیومد، تا چندوقت پیش به صورت سیو شده داشتمش و نیازی به یادآوریش نبود اما در طی update کردن و این داستانا دیگه پسورد سیو شده نود! دوباره روز از نو و روزی از نو!

خلاصه که بی خیال شدم، یه کم احساس ناامنی کردم اینجا، خواننده هام که بیشتر شدن بعضی وقتا احساس می کردم به زور خونده میشم و انگار مجبورن نظر بذارن، من دنبال دنبال کننده زیاد نیستم هرجایی هم نظر میذارم به خاطر این نیست که کسی نظرback کنه، خلاصه اگه صرفن دنبال کردین که دنبال شین یا نظر میذارین که نظر بذارم این کارو نکنین، خونه مو ناامن میکنین برام!

۴ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۰۴
نی لو
چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۱۴ ب.ظ

stupid life

یکی از چیزایی که بهای زیادی دادم تا یادش گرفتم این بوده که هیچچچچ معجزه ای اتفاق نمی افته

معجزه توی ذهن منه، توی دستای منه، توی پاهای منه، باید تصمیم بگیرم و بند کفشامو محکم کنم و راه بیفتم

قضیه اینه هیچی برام مهم نیست دیگه، پذیرش گرفتم اما ازش ننوشتم چون به یه ورم هم نبود، interview دارم اما هیچی آماده نکردم و باز هم یه ورم نیست، جواب سوالای استادی که بهم خبر پدیرش رو داد رو هم ندادم و باز هم یه ورم نیست (چون زیاد پرسیدین اضافه کنم اینو که این دانشگاه رو خیلی دوست ندارم، رشته شم رشته خودم نیست، دراقعن اینجا رو زدم که مطمئن باشم هیچ جا رو نگیرم اینجا رو میگیرم و همین اتفاق هم افتاد دقیقن)

توی یه پوچی و بی هدفی خاصیم که تا حالا تجربه ش نکردم

+شاید از اینجا برم یه خونه جدید، اگه حرفی, سوالی، فحشی، چیزی هست بنویسین با تیک ناشناس یا هرچی

++راستی، خاموش ها، دوست دارم بدونم کی بودین

+++دوباره پست کردم اینو، داشتم ف.ی.ل. میشدم!

++++کامنتاتونم پاک شد :| اگه میشه (مخصوصن خاموشا) دوباره بذارین!

+++++نیلوفر آدرستو بذار برام!

۱۶ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۱۴
نی لو
سه شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۴۳ ق.ظ

At least, I have loved and have been loved :)

خوش بختی بالاتر از اینکه تو ماشین بشینی کنار بابات، pink floyd گوش بدی، بعد گوگوش بخونه، بعدی ابی باشه با کی اشکاتو میخونه رو؟

بعد یه نگاه به آسمون کنی و یه لبخند پت و پهن بشینه رو لبات؟ 

یاد حرفای میم افتادم و لبخندم شور شد، اونروز ازم میپرسید حسرت گذشته رو نمیخوری که به خاطر "اون" به اون همه آدم گفتی نه؟ گفتم نه! برگردمم همون کارو می کنم و خندیدم، بهم گفت بهتر از شماها ندیده بودم باز هم خندیدم... اما تا دو روز بعد آخرین باری که بیرون رفتیم رو مرور میکردم، میرداماد، اون کوچه هه که پر از درخت بود، آخرش که راهمو کج کردم و از پیاده روی مخالف تو رد شدم، نگاهمو میدزدیدم ازت، کانتکتای تلگرامت، چت های تلگرامت اذیتم میکرد، ساندویچ اون روز مزه زهرمار میداد وقتی از آدمایی حرف میزدی که نمیشناختمشون، از دنیایی میگفتی که برام غریبه بود، رسوندیم خونه و پهن شدم روی جانمازم و گریه کردم برای کسی دیگه نمیشناختمتش... 

گاهی وقتا وقتی میخوام خودمو به یاد بیارم به خودم فکر میکنم که با تو  چی شدم، با تو چجوری بودم، با تو چه تصمیم هایی گرفتم، با تو چه کارهایی کردم، به تو چه قول هایی دادم، با تو از چه ترس هایی رد شدم، با تو به چه چیزهایی خندیدم، با تو برای چه چیزهایی گریه کردم، با تو سر چه چیزهایی دعوا کردم، با تو چه آهنگ هایی گوش دادم، با تو کجاها رفتم، به خاطر تو کجاها نرفتم، برای تو و صرفن تو چه کارهایی کردم، برای تو و صرفن تو چه دعاهایی کردم، برای فهمیدنت چه کتاب هایی خوندم، برای داشتنت چجوری دعا کردم، برای داشتنت چجوری جنگیدم، برای بودن تو چجوری پای اضافی ها رو بریدم، برای موفق بودنت چه حرف هایی که نزدم، من اینجوری خودم رو یادم میاد خیلی وقت ها...

تو ته نشین شده در عمق جان منی، هیچ وقت حسرت نمی خورم و نخواهم خورد، اگه هزار بار هم به دنیا بیام باز هم تو انتخاب شونزده سالگی منی، من با تو  "من" شدم

موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۴۳
نی لو
يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۲۷ ب.ظ

کوچه

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران
است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی
دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
فریدون مشیری

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۲۷
نی لو