دوشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۵۴ ق.ظ
امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا...
امشب مزه شوری اشک میده و آبی که از دماغ میاد و با اشک قاطی میشه...
امشب یوسف گمگشته م برگشت به کنعانش و گفت دوسم داره و هرکاری کرده به خاطر من بوده و تا حدی قانعم کرد که باید میرفت و تمام این ها دو سه روز قبل از بله برونه...
حوصله حرف زدن ندارم فقط اومدم بنویسم که یادم باشه امشب چه حالی داشتم... گیر کردم تو یه دوراهی
کسی که نصف زندگیم عاشقش بودم و کسی که دارم عاشقش میشم...
این سخت ترین انتخاب زندگیمه...
۹۶/۰۶/۰۶