Halfway to The Stars...

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۴۱ ب.ظ

نسترن نوشت- یک

من یه زن خسته ام، از هفت صبح تا شش بعد از ظهر کار میکنم، صبح ها در مترو چرت میزنم، عصر ها کیفم را از شانه ی راست به شانه ی چپ می اندازم، وزنم را از روی پای چپ به پای راست متنقل میکنم، یک دستم را به دستگیره مترو میگیرم، نگاه خیره ام را به صفحه تلگرامم قفل میکنم و پیام های گروه پسرخاله دخترخاله هایم را بالا پایین میکنم، اگر سرم را بلند کنم به موهای مش خانم رویرویی نگاه میکنم، به کفش های چرم خانم بغلی

به شام شب فکر میکنم، به بچه هایم، به شوهرم، خودم را فراموش کردم تا بچه هایم کلاس موسیقی بروند، یاد بگیرند انگلیسی حرف بزنند، دکتر شوند، مهندس شوند، آن قدر در خانواده غرق شدم از خودم غافل شدم، شب ها به پخت و پز میگذشت، به جای کتاب خواندن و سریال دیدن درگیر مشق ها و دیکته های بچه هایم بودم در حالی که همسرم فوتبال میدید، من سر بچه ها داد و بیداد میکردم و مجبورشان میکردم به درس خواندن و برای خوشان "کسی" شدن، به جای رفتن به باشگاه و ورزش کردن به جلسات اولیا و مربیان میرفتم، خرید خانه میگردم، شاید سه ماه یکبار آرایشگاه میرفتم، کم کم موهایم سفید شد اما سفیدی ها را زیر رنگ مخفی میکردم، به هیچ کس نگفتم، که دارم پیر می شود، آرام آرام…، وقت های اضافی به خرید میگذشت، کتاب برای بچه ها، یا کیف و کفش برای خودم از حراجی ها درحالی با جمع و تفریق قیمت اجناس را از درآمدم کم میکردم...

هرسال دو سانت به دور کمرم اضافه شد، در سی سالگی متوقف شدم، کتاب هایی که خواندم همان هایی بود که تا سی سالگی خوانده بودم، فیلم هایی که دیدم همان هایی بود که تا سی سالگی دیده بودم، کوه هایی که رفتم همان هایی که تا یکی دو سال بعد ازدواج با همسرم میرفتیم، آرزویم شد قد آرزوی بچه هایم، قد درآمد همسرم و سهمم از زندگی شد افتخار به افتخارهای بقیه…


موافقین ۶ مخالفین ۰ ۹۶/۰۲/۰۳
نی لو

نظرات  (۷)

قلبم فشرده شد!
از متوقف شدن
پاسخ:
ادامه ش دردناک تره...
ادامشو ترجیح دادم ننویسم
آدمایی رو می شناسم که وقتی از دور زندگی نسترن رو نگاه کنند کلی هم بهش غبطه بخورن و حسرت خونه زندگیش رو داشته باشن. و خب از دریچه ی این نوشته می بینیم نه نسترن اونقدرها هم شاید خوشبخت نباشه...

هرچند من عقیده م اینه کم و کیف زندگی تاثیر کمتری توی خوشبختی داره و مهم تر از اون احساس رضایته.
وقتی احساس رضایت داشته باشی، حتی اگه یه زن خونه دار باشی با کلی مشغله و دغدغه شوهر و بچه ها و ... . باز هم وقت خالی پیدا می کنی برای کتاب خوندن، فیلم دیدن، تفریح رفتن و...
در عوض خدا نکنه حس و حال خوبی نداشته باشی نسبت به خودت. تمام روزها و ماه هات هم خالی باشن هیچ لذتی نمی بری و استفاده ای نمی کنی ازش.
پاسخ:
آره دقیقن!این دو خط آخرتو خیلی حس کردم
اون رضایتی که میگی واسه خیلی ها از بیرون تامین میشه، اگه منبع رضایت گرفتنشونو از دست بدن (مثلن برفرض شوهر نسترن) دیگه کارشون تمومه
باید یاد بگیریم جوری زندگی کنیم که خودمون از خودمون راضی باشیم، چه بقیه تایید کنن جه نه!
!چه تلخ
پاسخ:
مزه زهرمار میده :|
:(
پاسخ:
:(
چقد بده، خیلی خیلی بد... :(
با اینکه آدمهای اینجوری زیاد دیدم، ولی اینو خوندم، باز اعصابم ریخت به هم...
پاسخ:
من شرمنده م :)
کاش میشد کاری کرد، کاش بیشتر کتاب میخوندیم، کاش بیشتر فیلم میدیدیم، کاش بیشتر فکر میکردیم
هعی ... و چقدر از این نسترن‌ها تو جامعه ما هست ... :( 
پاسخ:
متاسفانه...
عاشقی دردسری بود، نمی دانستیم
حاصلش خون جگری بود، نمی دانستیم...


پاسخ:
آخخخخخ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی