Halfway to The Stars...

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
سه شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۲۳ ب.ظ

Only Those Who Risk Going Too Far Can Possibly Find Out How Far One Can Go

خب! این پست به سفر و حواشیش مربوط میشه!

این ایده از اینجا شروع شد که با پ توی اتوبوس نشسته بودیم و یهو فهمیدیم هردومون عشق سفریم، قرار شد کوله بندازیم بر دوش و بر ترس هامون غلبه کنیم تا بتونیم به آرزوهای فراموش شده مون برسیم، خدا پدر مادر اپلیکیشن couchsurfing رو بیامرزه که اگه نبود هیچ کدوم از اتفاق ها نمی افتاد!

میشه گفت یکی از هیجان انگیزترین اتفاقت زندگیم بود...

روز اول از اینجا شروع شد که بعد از رسیدن به فومن توی ماشین میزبان هامون نشستیم (یه زن و شوهر بودن) تا برسیم به روستا و یه سکوت آزاردهنده ای تو ماشین سنگینی میکرد اما درنهایت کنار سفره افطار نشستیم و باهاشون گفتیم و خندیدیم و دیدیم چقدر حرف مشترک داریم! مستد سروش دیدم، کلی بحق فلسفی کردیم، غذاهای محلی هم که فوق العاده بودن، از ترش تره گرفته تا میرزا قاسمی و اون ماهیه که یادم نیست اسمشو! روز دوم ماسوله و قلعه رودخان رو هم دیدیم و کلی عکس با لباس محلی گرفتیم :) این قسمت از سفر من و پ با عکس خودمونو خفه کردیم!!!

روز سوم رفتیم یه روستای دیگه، باید بگم این قسمت از سفر بهترییییین قسمتش بود، شب با صدای هاپ هاپ سگ خوابمون میبرد و صبح با صدای قوقولی قوقوی خروس ها بیدار میشدیم، اینجا با دو نفر آشنا شدیم که به جرئت میتونم بگم جزو آدم هایی هستن که خیلی تحسینشون کردم، فکر میکنم یه همسفر خیلی خوب برای سفرهای بعدی اینجا پیدا کردیم، میم خیلی پسر مهربون و باحالی بود، طبق گفته هاش تا حدود ۱۸ سالگی خیلی شر و شیطون بوده تا اینکه برادر بزرگترش (میم۲) عضو couchsurfing میشه و پای توریست ها به زندگیشون باز میشه، از هلندی گرفته تا کانادایی، مسیر زندگیشون عوض میشه، شما باور میکنین توی روستایی که دسترسی از نظر ماشین خیلی بهش سخته این ۲ تا برادر زبان انگلیسیشون فول فوله و آلمانی رو هم تا حد خوبی بلدن؟ این همه انگیزه از کجا میاد؟ غیر از اینه که دیدن آدم هایی با دنیاهای متفاوت و دید متفاوت نسبت به دنیا میتونه انقدر inspiring باشه؟ خلاصه اون شبی که ما داشتیم میومدیم رتبه کنکور ارشد اعلام شد و فهمیدیم که میم رتبه تک رقمی کنکور شده توی رشته ای مرتبط با توریسم! و ما خیلی خیلی خوشحال شدیم براش و قول شیرینی ازش گرفتیم، ایشالله تو سفر بعدی بهمون قراره شیرینی بده، از غذاهای محلی و تخم مرغ محلی و پنیر محلی و اینا هم دیگه چیزی نگم، فقط یه چیزی بگم!!! یه دریاچه بود کنار خونه شون، من هیچی تعریف نکنم، شما فقط گوش کنین! (ناموسن یکیشون هست چهچهه میزنه!!! قورباغه ها هم شجریان دارن واسه خودشون :)) )

 

روز چهارم رو رفتیم کوهنوردی، ییلاق های اطراف ماسوله، بعد از ۵ ۶ ساعت کوه نوردی سخت که با کندن و خوردن گوجه سبز از درخت لذت بخش میشد به یه دشت رسیدیم، جای خیلی بکری بود، یه عالمه اسب و گاو اونجا بودن و ازونجایی که من عاشق گاوم در تمام مدت داشتم قربون صدقه گاوها میرفتم و به پ التماس میکردم برام گاو بخره، اون روز با پ و میم کلی گفتیم و خندیدیم، هیچ وقت فک نمیکردم با یه پسر روستایی انقدر حرف مشترک داشته باشم، از کتاب و موسیقی و فیلم گرفته تا سفر و دیدگاهمون به زندگی!

 

 
روز های آخر پیش یه میزبان دیگه بودیم که جنسش با بقیه فرق میکرد، ه زیاد نمیخندید، نقاب داشت خیلی جاها، از ازدواجش خیلی راضی نبود چون شوهرش از زمین تا آسمون با خودش فرق داشت، از تفاوت نسلی که با مادرش داشت رنج میبرد، مادر بداخلاق و مریضی که هیچ وقت درکش نکرده بود، باباش وقتی سوم دبیرستان بود فوت کرده بود و ه دچار افسردگی شده بود، به طوریکه نتونسته بود کنکور قبول شه، ه نمیتونست حتا دوباره برای کنکور بخونه چون دچار حمله های افسردگی میشد در اثر فشار های کنکور، ه خیلی مهربون بود اما آسیب زیادی دیده بود، دنبال راهی بود که از تنهایی فرار کنه، couchsurfing رو پیدا کرده بود اون هم با کلی محدودیت که از طرف شوهرش اعمال شده بود (مثلن اینکه مهمون هاش فقط دختر باشن!) و سگ آورده بود که بزرگ کنه و عاشقونه به سگش میرسید...
هیجان انگیزترین قسمت سفر هم آخرین روز بود وقتی تیکه مقوا دستمون گرفتیم و روش نوشتیم "تهران". من و پ ترسیده بودیم، من داشتم میمردم اما پ به روی خودش نمیاورد، درنهایت وایسادیم کنار جاده و مقوا رو بالا گرفتیم، من نمیتونستم تو چشمای راننده ها زل بزنم، دستام عرق کرده بود و ناخن هامو توی مقوا فشار میدادم، حتا ۲ دقیقه هم نشد که یه ماشین ایستاد و ما رو سوار کرد، با دو تا آقا هم مسیر شدیم! در نهایت همه چی به خیر و خوشی تموم شد
 
 
این بود نتیجه تلاش های این چندماه من برای بیرون اومدن از comfort zone م!
نمیدونم، این سفر باعث شد خیلی از پیش فرض های من از بین بره، شاید در مورد آدم روستایی اینجوری فکر میکردم که از ما خیلی عقب ترن، اما انگیزه ای که تو میم و میم۲ دیدم باعث شد بفهمم من خیلی باید بدوم تا به اونها برسم، اون ها از صفر شروع کردن و بیست پله اومدن بالا، من از ده شروع کردم و شاید چهار پنج تا پله خودمو کشوندم بالا، درمورد ه خیلی فکر کردم، اگه من توی شرایط اون بودم چی میشد؟ شاید من هیچ وقت نمیتونستم خودمو ازون وضعیت بکشم بیرون، شاید تا قبل از این دیدم نسبت به آدم هایی که حیوون خونگی نگه میدارن جور دیگه ای بود، احساس میکردم خیلیا برای کلاس گذاشتن این کارو میکنن اما اشتباه میکردم...
ماها سوراخ سنبه های زندگیمونو چجوری پر می کنیم؟ میم با امید پر کرد، ه سعی کرد جایگزین پیدا کنه و وایسادن دویاره رو پاهاشون، مسیرشونو پیدا کردن، اگه ما توی شرایط مشابه بودیم تابلوی زندگیمونو چجوری نقاشی میکردیم؟
 
+در نهایت اینکه من با آدمی رفتم سفر که یک ماه پیش اولین بار بود که دیدمش و باید سر تعظیم فرود بیارم در برابر سازندگان بیان که باعث شد یه دوست خیلی خوب پیدا کنم که باعث شه بتونم متعهد بمونم نسبت آرزوهام، مرسی که هست، مرسی خدا :)
موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۶/۰۳/۱۶
نی لو

نظرات  (۱۴)

واقعا خدا پدر و مادر بیان رو بیامرزه:)))
تو موهبتی بودی که یهو افتادی وسط زندگی کسل کننده ی من، اولین بار بود توی زندگیم که سر هر کاری یه دوست پایه تر از خودم داشتم که باعث بشه ادامه بدم،اگه تو نبودی من شاید هیچ موقع جرات هیچ هایک و چیزهای دیگه رو نداشتم.
الان تنها دغدغه ام اینه که وقتی تو بری،من چیکار کنم دخترم؟:(((
پاسخ:
پروینننن :****
نمیرم هیچ جا!
اگه رفتم هم تو رم میبرم پیش خودم با هم ادامه سفرهامونو میریم :دی
یعنی من زندگی کردم با این پستت نیلو
واقعا طعم یه زندگی واقعی رو از تک تک کلمات پستت میشد چشید
چقد خوشحالم ک خوشحالی ^____^
پاسخ:
ای جانم :**
مرسی عزیییزم :)
چقدر تو دوست داشتنی ای آخه :)
با خوندن این پست اشک شوق توی چشم هام حلقه زد. :)
ولی من شخصا آدمی ام که توی اینجور موقعیت ها خیلی خوش مشرب می شم و سر صحبت رو حسابی باز می کنم. منظورم به اون قسمت توی ماشین بود.

ولی خب کار خوبی نکردید با ماشین دو تا آقا اومورد, خصوصا که دوتا دختر بودید اون هم احتمالا بدون دونستن دفاع شخصی و ... به هرحال اتفاق بد خبر نمی کنه. درسته شاید از صد نفر چندتا آدم بد پیدا شه ولی همون موردها هم اگه باهاشون از بدشانسی روبرو بشی یک عمر افسوس و تلخی رو به بار می آره.

راستش من دوستای خودم که دخترند و هیچ می زنند همیشه همراهی و همسفر آقا دارند. پس جانب احتیاط رو حتما از این به بعد رعایت کنید.
پاسخ:
دو دقیقه اول یه ذره awkward بود بعد خوب شد :دی دو دقیقه بود کل اون سکوته :دی

آره یه ذره بی احتیاطی بود، ایشالله ازسفر های بعدی آقام میبریم با خودمون :))

چشم جشم حتمن، مرسی واسه پیشنهاداتت :دی
۲۰ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۴۲ فیلو سوفیا
همیشه در سفر و شادی...ولی من کلا میترسم این شکلی برم سفر، مخصوصا تو ایران.
پاسخ:
مرسی عزیزیم :)
ترسناک هست ولی وقتی مبینی یه عالمه آدم رفتن و سالم موندن حاضر میشی ریسکشو بپذیری! :دی
چقدررررر جذاااااب بود ^_^ خیلی منتظرش بودم 
.
من ماه های زولانیه میخوام اکانت کوچ سرفینگ بسازم و هی نساختم :))
ببین خیلی شجاعت میخواد اولین سفر رو دخترونه رفتن و نا آشنا رفتن ... خیلی ... مثلا من خوودم اینکار رو نمیکردم :))
من یه باگی دارم که اصلا برا کوه ساخته نشدم :/ خیلی بده برای سفر:/
.
من تا سفر آخرم دخترونه هیچ نزده بودم همیشا پسر باهام بوده . و ترجیحم اینه پسر باشه چون یک اینکه وقتی دختری باید خیلی حواست رو جمع کنی برای رفتار و حرف زدن و خندیدت و ... اما پسر که باشه خیلی راحتی کاملا راحت و آزاد میتونی خودت باشی . دوما هم اینکه کلا به زوجا راحت تر اعتماد میکنن.
یه نکته ای فقط اینکه با نظر من اصلا اصلا تابلو نگیرید توی دستتون . توی خارج خیلی از اینکارا میکنن اما توی ایران نه . چون اونجا خیلی بیشتر این نوع سفر رو میشناسن (البتا فک کنم دلیلش این باشه ) . ماشین که نگه داشت ازش مسیرش رو بپرسین و بگین دارین ایران گردی یا طبیعت گردی میکنین . اینجوری توب اون وقت می تونین راننده رو محک بزنین که حال میکنید باهاش یا نه . احساس آرامش دهرید یا حس بدی میده بهتون . اونجوری اگه دیدید مناسب نیست خیلی راحت می تونید بهش بگید که مسیرتون به مسیرش نمیخوره و ازش خداحافظی کنین . 
.
چقد نوشتم :))
خیلی خوشحالم که خوش گذشته بهت و دوست داشتی این سبک رو . تجربه اول خیلی مهمههه
پاسخ:
واوووووووووو فک کنم خیلیبییییی بی احتیاطی کردیم تو قضیه هیچ!
خدا به خیر گذرونده!
از دفعه بعد قول میدم با پسر هیچ بزنم :)))))
راست میگی، نباید تابلو بگیریم، ما طبق دستور العمل سبک تر اقدام کردیم :دی
اون موقع که آقاهه وایسادن هیچ سوالی نداشتیم بپرسیم اصن :| گفتن میریم تهران و مام همین جوری سوار شدیم! :|||||
آره، اگه یه ذره تجربه اولم بد میشه دورشو خط میکشیدم فک کنم!
couchsurfing ساختی بگو ادت کنم! :دی

خود سارا لویی اینا هم فک نکنم تابلو بگیرن . 
من فک نکنم حالا حالاها کوچ سرفینگ بسازم :)) میریم هاست پیدا میشه دیگه :))
پاسخ:
تو روش هاست پیدا کردنت چجوریه؟
یعنی خونه کرایه میکنین مثلن؟
یا چی؟
+کوچ سرفینگ خیلییی خوبه :))
وای دختر! باورم نمیشه تو این شرایط رفتین
بابا عجب دل شیری داری!
یعنی هرلحظه ممکن بود اتفاقی بیفته
بعدا که مادر شدی و یاد اینروزا بیفتی,خودت حیرت میکن!! میگی من چجوریییییی رفتم این سفرووووو؟!؟
این دم اخری خدا واقعا بهتون رحم کرد...
پاسخ:
آره، آدم که تو دل خریت قرار میگیره دکمه عقلو از یه جا به بعد خاموش میکنه :)))
من خودم بچه م یهم میگفت میخوام این کارو کنم نمیذاشتم!!
باز میگم خوب این بی عقلی رو خرج کردین
بعضیا ب جنون میرسن تو خاموش کردن دکمه عقل.
همه چی رو میترکونن.
باز رگه هایی از منطق و عقل و هشیاری تو کارتون دیده میشه.
تبریک میگم واقعا
هم برا جرات ,هم شانس تون.
من همینجوری پیش برم,راه جنونو پیش میگیرم.
پاسخ:
:))))
اون روز که قرار بود هیچ بزنیم از صبحش آیت الکرسی خوندیم، 
الان زنده ایم مال اون آیت الکرسیاس :))))
مرسی :دی
چنون چرا؟؟؟
راستی تو هم کنکور دادی؟
پاسخ:
من از تحصیل کشیدم بیرون!!!
بسه دیگه هرچی درس خوندم
تو چی؟
جنون چون هرچی فک میکنم و میخوام دست به عمل بزنم,بسته س.
هی باید بشینم فک کنم
فک کردن درد داره.هشیاری داره. از عادت میکشه بیرون آدمو.
و نتایجش چندان رضایت بخش نیست
چون خیلی چیزا رو میفهمی ک تا الان سرت تو برف بود.

دادم. بازم ب اجبار خانواده.
از خونه موندن و فک کردن خسته شدم.
میخوام انتخاب رشته کنم برم از تهران.
گرچه ذره ای به مفید بودن رشته و استادا و بچه ها امید ندارم
فقط میخوام برم تا یه زندگی جدیدو شروع کنم
دیگه دلم نمیخواد تو دست و بال مامان و بابا باشم
ازدواج ک نکردم,خونه مجردی هم ک نمیذارن,لااقل ب اسم درس,مستقل شم کم کم تا بعدا یه خاکی ب سرم بگیرم
اگه قبولم ک نشدم , به درک .
با یه رشته جدید آشنا شدم. این یه سال هم کار میکنم,هم برای اون رشته میخونم.بهتر از گه بازار رشته خودمه.لااقل یه مشت گاگول نیستن.
پاسخ:
این که تو یه محیط جدید باشی عالیه و این که جرات ریسکو داری عالی تر!
من برای کنکور کارشناسی میخواستم برم شهرستان، عاشق استقلال بودم
آرزوم این بود برم خوابگاه یا خونه دانشجویی بگیرم
صد و سی نفر مخمو زدن که این کارو نکن
فکر کنم پشیمون نیستم 
دلیل اینکه پشیمون نیستم اینه که سرخورده میشدم اگه میرفتم، درس برام خیلی مهم بود، اگه میدیدم دارم حیف میشن شاید ناراحت میبودم الان حداقلش اینه از برند شریفی بودن میشه استفاده کرد

همه عاقلا دارن از درس میکشن بیرون...
هوففففف
پاسخ:
نه من خسته م 
حالم بد میشه از درس دیگه
از عقل نیست
عقل این بود ارشد میخوندم واسه دکترا اپلای میکردم :(
نیلو...
چرا بعد از سفر، اصل قضیه رو برا پدرت گفتی؟
اینکه با دانشگاه نبوده و شرایطش اینجوری بوده...
حالا که اتفاقی نیفتاد و خیلی خوب و راحت برگشتی، چرا همه چی رو گفتی؟
تو که نمیدونستی چه برخوردی میکنه.
شاید خیلی سخت تر از چیزی که فک میکردی، اتفاق میفتاد.

+آیا تک فرزندی؟
و سن ات با پدر و مادر کمه یا زیاد؟
پاسخ:
از کجا حدس زدی تکم؟؟؟
:دی
زیاده میشه گفت!
خوشم نمیاد دروغ بگم و احتمال میدادم بابام درک کنه، بابام روشن فکر ایناس خیلی!
بد هم به هیچ عنوان برخورد نکرد، اینکه نگفتم به خاطر این بود که خواستم نشون بدم میشه زنده موند و به بابامم گفتم اگه میگفتم نمیذاشتین برم که گفت آره!


از نوشته ها و سبک زندگی
و اینکه هیچ وقت اشاره ای به خواهر و برادری نکردی

الان اگه بخوای سفر بعدی رو بری ، چی میگی؟ :))

پاسخ:
سبک زندگیم شبیه آدمای لوسه یعنی؟؟؟ :))))

اتفاقن امروز داشتم برنامه میریختم واسه سفر بعدی
اینکه کجا باشه و با کی باشه و چجوری اصن بریم و اینا

نه بابا
لوس نه
منظورم نوع اهمیت و توجه طلبی شخصیتیه.
کسی که کانون توجهه، رفتارش متفاوت میشه
نه به لحاظ منفی.
کلا سبک خودشو داره

منظورم اینه سفر بعدی رو بخوای بری، به پدر چی میگی؟ :))
چطور اطلاع میدی
این دفه با آغوش باز میذاره؟
پاسخ:
امروز که بهش گتم گفت من خیلی نگران میشم اصن بحث نکن باهام :)))
بعد گفت منو با مامانت درننداز، بیشتر از مامانم میترسه فک کنم :))))))
حالا بذار ببینم چی میشه!
شاید بگردم هاست خوب پیدا کنم، پروفیلشو نشون بابا بدم یه کم اوضاع بهتر شه
#KEEP #FIGHTING #FOR #MY #RIGHTS

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی