عنوان نداره-دو
و مست میکنم با بیگ بنگ!
دوباره!
و میدونم خماری بعدش داغون کننده س
و مست میکنم با بیگ بنگ!
دوباره!
و میدونم خماری بعدش داغون کننده س
فکرام قاتلن
نباید باهاشون تنها بمونم
این یه لوپ بسته س، این حماقت ناتمامه، این که از شش ماه پیش تا الان هیچی عوض نشده و این منم که دارم خودمو گول میزنم I'm over him
نه، I'm over nobody حتا I'm not over myself و حتا بدتر اینکه I don't think I can ever get over him
کاشکی نمیومد، کاشکی محو میشد، کاشکی همون طور که یهو اومد، یهو از ذهنم پاک میشد
فرض کنین آدم از ۷ سالگی به سن فهمیدن برسه، اگه ۲۱ سالم باشه و خودمو از ۷ سالگی آدم فرض کنم، من نصف زندگیم با اون آدم بوده، نصف کم نیستا! نصف یعنی از هر صد هزار باری که خندیدم پونصد هزار بارش با اون بوده و از هر صد باری که گریه کردم پنجاه بارش با اون بوده، از صد باری که آروم شدم قطعن پنجاه بارش اون آرومم کرده و همین جور بگیر برو تا آخر...
خدایا، فقط تو میتونی دستمو بگیری منو بکشی ازین منجلاب بیرون...
پرت میشم وسط واقعیت بعد از دیدن ۵ قسمت بیگ بنگ
خنده خشک میشه رو لبام بعد از تیتراژ آخرش
همه اینا از دیدن عکس تازه ت شروع شد، با تمام جنگ و جدال و مقاومتی که در برابر تو از خودم نشون دادم، با دیدن عکس نیمرخت که کلاه سرت گذاشته بودی و ریشات که باهاشون صد برابر جذاب تر میشدی معلوم بود و هندزفری تو گوشت بود، درحالیکه به برف زل زده بودی و احتمالن داشتی به من فک میکردی بدون هیچ گونه فکری گفتم "عزیزم..."
دلم میخواد توی بیگ بنگ باشم، توش یعنی توی توی توش، VLC PLAYER رو بشکافم برم توشون، لابلای آزمایشگاهاشون، لابلای اون همه nerd، لابلای مزخرف گفتنای شلدون، وقتی حالم بده شلدون برام بخونه
"soft kitty, warm kitty, little ball of fur! Happy kitty, sleepy kitty, purr purr purr"
زندگی ای که چیزی ازم توی گذشته نمونده باشه، زندگی ای که چیزی از کسی توی حالم جا نمونده باشه
حقیقت اینه، این واقعیت زندگی منه، زندگی ای که چیزی ازم توی گذشته مونده، زندگی ای که چیزی ازش توی حالم جا مونده
و فقط خدا میدونه این بی راه حل ترین مشکل دنیاست...
-چطوری چه خبر؟
+حتمن دوست ندارم بدونی که نمیگم
-چرا؟
+تموم شده، دلیلی نمیبینم ادامه ش بدی
-فک میکردم این فازو رد کردی
+من حالم خوبه تا وقتی تو نباشی، فک میکردم واضح اعلام کردم
-رفتارت اینو نمیگفت
+سعی کردم خوب رفتار کنم
-یعنی پی ام میدم حالت بد میشه؟
+نه یعنی سعی کردم فراموشت کنم، پی ام میدی نمیذاری کارمو بکنم
-با حال پرسیدن فراموش کردنت خراب میشه؟
+فلانی، از زندگیم برو بیرون واضح تر ازین بگم؟
+منم، این منم انقدر سنگ دل شدم، این منم که اینجوری داری با کسی حرف میزنم که میمردم براش...
خودش خواست...............................
به زور پا شدن از خواب سر ساعت ۷،
امتحان،
ذوق دیدن missed call ش،(عین بچه های دو ساله شدم، واقعن رقت انگیزه :| )
ذوق برای اینکه زنگ زده میپرسه امتحانتو چطوری دادی، (رقت انگیز تر حتا )
ذوق در باقی روز همچنان ادامه داره،(رقت انگیز ترین آدمی که تا حالا دیدین :| )
پهن شدن زیر آفتابی که از پنجره خودشو انداخته تو اتاق،
خوابببببب،
و بقیه ش هم به دیدن ده قسمت بیگ بنگ اختصاص پیدا میکنه
:دی
میدونین؟
حالم خیلی خوب بود امروز! اما این شهر لعنتی، این آدمای لعنتی نمیذارن!
قرار بود به عنوان دانشجوی برگزیده دانشکده تقدیر شه ازم، حقمو خوردن! الان جای من و یه سری افراد شایسته تر از من کسی داره تقدیر میشه که چندین ترم مشروط بوده، به خاطر اون قوانین دانشکده رو عوض کردن که بتونن ببرنش تو انجمن علمی!با معدل ۱۱ ۱۲ رفت تو انجمن علمی!توی انتخابات انجمن علمیمون تقلب کردن تازه تا ببرنش تو! الان با اون همه مشروطی و تعداد واحدایی که پاس کرده حتا نصف منه، داره میشه دانشجوی برگزیده... اردوهایی که برگزار میشه از ۳۰ ظرفیت، ۲۰ تاش انجمن علمین و ۱۰ تای بقیه رم کسایی رو میبرن، که خیلی عذر میخوام اما واقعن الان نمیتونم فک کنم تا واژه مناسب تری پیدا کنن، میدن بهشون
به جای تقدیر از دانجوهای دکترا، مثلن اونایی که TA نمونه بودن از کسایی داره تقدیر میشه که از ۱۲ ساعتی که دانشگاهن ۱۰ ساعتشون دارن لاس میزنن... TA برتر امسال کسی شده که مشکل حرکتی داره و فقط با ترحم استادا نمره میگیره بعد ف که توی نظرسنجیا همیشه عالی بوده و بالاترین نمره رو داشته و همه ی بچه ها عاشقشن، هیچی...
استادم با تمام تلاشش داره جلوی منو میگیره که نرم، با تمام تلاشش داره کاری میکنه که عین خودش بدبخت و محروم بمونم
اینجا شریف لعنتیه که بهترین سال های عمرم توش گذشت، خوب بود، خوش گذشت، اما این آخریا داره داغونم میکنه
حسادت آدما، نمک نشناسیشون و حق خوری...
ایران جای زندگی نیست، اگه رفتم پشت سرمو نگاه نمیکنم
اینجا جاییه که هرچی نالایق تر باشی، موفق تری