Halfway to The Stars...

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۰۳ ب.ظ

عنوان نداره- چهار

باب اسفنجی: پاتریک چرا انقدر ناراحتی؟؟؟؟
پاتریک: امروز یک بچه رو دیدم که داشت سر چهار راه گل میفروخت.
باب اسفنجی: از دیدن اون بچه ناراحت شدی؟؟؟
پاتریک :نه.
باب اسفنجی: پس چی ناراحتت کرده؟؟؟
پاتریک: همین دیگه، از این ناراحتم که فهمیدم دیدن اینجور بچه ها انقدر واسم عادی شده که دیگه ناراحت نیستم


۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۵ ، ۱۶:۰۳
نی لو
جمعه, ۲۴ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۴۶ ب.ظ

من و دل گر فدا شدیم چه باک...

یعنی میشه یه روز عکساتو ببینم قلبم مچاله نشه؟
میشه عکساتو ببینم بی تفاوت رد شم؟
میشه یعنی لست سینتو چک نکنم؟
میشه یه روز اینستای تو و آدمای مربوط به تو رو در جستجوی عکس تو و فهمیدن حال و هوای این روزات چک نکنم؟
خدایا، تو شروعش کردی، من نخواستم، خودت استارت این داستانو زدی، میشه خودت تمومش کنی؟
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
+هزار بار اومدم تبریک بگم تولدتو، اما لحظه آخر جلو خودمو گرفتم! 
موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۵ ، ۲۳:۴۶
نی لو
سه شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۱۳ ب.ظ

Missing Piece Meets the Big O


مرسی فاطمه!

عالیه این کتاب :)


...On my way to roll by myself

...Loading

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۵ ، ۱۹:۱۳
نی لو
يكشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۱۴ ب.ظ

فاک فیک فرندز

میم میگفت مهم ترین چیزی که آدم باید یاد بگیره اینه که حدشو با آدما نگه داره و من وقتی برمیگردم به گذشته نگاه میکنم، بزرگترین اشتباهم این بوده که حد نگه نداشتم و توی دوستی و توی طرف مقابل حل شدم. میم میگفت آدما حسودن، تو برات مهم نیست که طرفت از تو بالاتر باشه اما طرف مقابلت ممکنه اینجوری نباشه، ممکنه کوچک ترین جایی که تو ازش بزنی بالا ناراحت شه. حرفشو تطبیق دادم با آدمای دورم، آدمایی که وقتی احساس کنن کوچیک ترین تهدیدی براشون به حساب میای خیلی راحت میذارنت کنار...

دنیا خیلی پسته، آدماش پست تر و مناسباتی که باید با این آدما رعایت کنی تا بتونی کنارشون زندگی کنی پست ترین چیزیه که توی زندگیم دیدم، باید فاصله نگه داشتنو یاد بگیرم اما وقتی حسم بهم میگه فلانی آدم خوبیه و توی چندتا برخورد خوب بودنشو بهم ثابت کنه یه رابطه خیلی صمیمی رو بنا میکنم که واقعن چیزیو از طرفم پنهان نمیکنم و کل زندگیمو میگم بهش، توی دبیرستان این قضیه مشکلی نداشت اما توی دانشگاه چون منافع آدما بیشتره، جایی که طرف احساس کنه تو داری ازش میزنی بالا همه چیز برمیگرده، دوستی چند ساله فراموش میشه و بغض و نفرت میشینه جاش

خدایا این روزا رو تمومش کن، دلم آرامش میخواد، دلم میخواد آدمایی که باعث عذابم شدن رو دیگه نبینم

حتا جی میلم فهمیده اینو که...

۱۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۵ ، ۲۳:۱۴
نی لو
مثل این که توی یه تونل تاریک گیر کردی، تاریکی بغلت کرده، نه صدایی، نه نوری، نه رنگی، فقط سیاهی و به زور خودتو وادار میکنی که راه بری
از بس راه رفتی، کل وجودت داره خستگیو فریاد میزنه، پاهات روی زمین کشیده میشن و برای هر قدمی که میخوای برداری باید اندازه چند دقیقه انرژی ذخیره کنی، درست وقتی که داری میفتی روی زمین از اون ته تونل اندازه نوک سوزن یه روشنایی میبینی...
تمام توان رفته ت برمیگرده و حسیو تجربه میکنی که شاید ماه ها خبری ازش نبود، انگیزه، امید، فکر کردن به آینده
جا داره اینجا تک تک شماهایی رو که کمکم کردین بهتر شم تگ کنم، از همه شماهایی که دستمو گرفتین که راه برم و خستگیو فراموش کنم
و خدایی که با ناله ها و اشکام دیوونه ش کردم، شماها رو توی زندگی من جا داد که رفته ها رو فراموش کنم... عاشقتم خدا

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۵ ، ۲۱:۵۴
نی لو
دوشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۵۷ ب.ظ

مترو نوشت

اینایی که موقع تغییر خط دادن تو ایستگاه دروازه دولت یا امام خمینی مسابقه دو میذارن و از قطار قبلی تا قطار بعدی سعی میکنن رکورد ثبت کنن و طی این مسیر از له کردن هیچ دست و پایی دریغ نمی کنن، اینا رو ببخشین، بهشون فحش ندین، اینا چیزی واسه از دست دادن ندارن، بذارین به قطارشون برسن تا پیروزیو مزه مزه کنن!
۱۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۲۲:۵۷
نی لو
دوشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۰۳ ب.ظ

ن و س

به خدا حالم خوبه، چسناله م نمی کنه اما جالبه، دوست داشتم ثبتش کنم :))

من و ن بغل دستی هم بودیم تو دبستان! از سال اول با هم دوست بودیم و از سال سوم دبستان از هم جدا شدیم، اما تا همین پارسال دوستای خیلی صمیمی هم بودیم! تا اینکه یه مهمونی یه ذره ناجوری برای تولدش گرفت و منم گفتم راحت نیستم بیام و برچسب "دگم" خوردم و دیگه ارتباطمون خیلی ضعیف شد!

خلاصه، همون موقع هایی که من با س بودم، ن با یکی دیگه بود که اتفاقن اونم اسمش دقیقن مثل اسم س من بود، اسم خیلی رایجی هم نیستا، اما اولین بار که ازش پرسیدم اسمش چیه و گفت س تا نیم ساعت از خنده رو پا بند نبودیم. همین چند وقت پیش نامزدی ن با س برگزار شد و از اون روز به بعد هم کلی عکس مسافرت و اینور و اونور توی اینستاش به چشم میخوره. نه که حسودی کنما، میگم که حالم خیلی خوبه، نرمالم، آرومم، 

اما نگاه کنین، زندگی خیلی شانسیه یا حداقل پارامترهای ناشناخته ش برای ما خیلی بیشتر از شناخته شده هاشه، من مطمئنم سعی کردم پاک تر از ن زندگی کنم، مطمئنم استاندارد کیفی زندگیم بالاتر بوده و مطمئنم رابطه ای خفن تر از اون چیزی که من با س داشتم نه تنها برای خودم، که برای هیچ کس دیگه ای وجود نداشته و نخواهد داشت! اما این زندگیه، ممکنه هزار تا پارامتر مشابه بچینه کنار هم و با پارامتر هزار و یکم کاری کنه که به همه اون هزارتای قبلی شک کنی!

خلاصه که همینه که هست، سخته کنار اومدن باهاش اما سعی کنیم با این یهویی های زندگی کنار بیایم!


۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۳
نی لو
دوشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۰۸ ب.ظ

vice versa turns into not vice versa

پریروز کنار خیابون وایساده بودم منتظر اتوبوس که بیاد و خودمو بپرت کنم روی آخرین صندلی و آهنگی گوش کنم یا فیلمی ببینم تا خونه!

خیابون یه طرفه به بالاست و یهو در خلاف جهت، یعنی از بالا به پایین، یه موتوریه اومد و زد به من! انقدر شوک شدم اصن حرفی برای گفتن نداشتم

بعد حال موتوریه از من بدتر بود قلبشو گرفته بود و صورتش سفید شده بود و نفس نفس میزد اصن نمیتونست حرف بزنه، تنها چیزی که از دهنم درومد تو اون لحظه این بود که مگه نمیبینی؟؟؟؟؟ البته چیزیم نشد، حتا تعادلمم به هم نخورد خیلی اما اولین تصادف زندگیم بود

خلاصه تو اون لحظه به این فک کردم که زندگی خیلی بی ارزشه، یه لحظه، فقط یه لحظه وایسادی و ممکنه ثانیه بعدش نباشی بعد ما دهن خودمونو سرویس میکنیم واسه این زندگی ای که به هیچی بند نیست.

تصمیم گرفتم خودمو کمتر اذیت کنم، کمتر باعث عذاب خودم بشم، به خودم آسون بگیرم، زندگی کنم not vice cersa!


۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۱۲:۰۸
نی لو
جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۴۹ ق.ظ

عنوان نداره-سه

شاید اگه دختر نبودم یه کوله مینداختم رو دوشم، سفر میکردم به جاهایی که آدم آشنایی توش نباشه، نه اینترنتی باشه که خبرهای یهویی بت بدن که یک روز تمام پای لپتاپ فلجت کنه، نه عکسای فلج کننده ببینی، نه آدم هایی که داغونت کنن، آدمایی که دوستتن اما با جمله هاشون یا حتا سکوتشون نابودت میکنن، شاید آفریقا میرفتم و توی ساحل عاج زندگی میکردم، توی طبیعت بکرش پیاده روی می کردم، انقدر راه میرفتم تا تموم شم، از درختای انبه میرفتم بالا، بدون نگرانی از تموم شدنش انقدر انبه میخوردم تا تمام صورتم نوچ شه با مالیده شدن انبه به پوستم، یه کلبه ای چیزی پیدا میکردم و میرفتم معلم زبانی چیزی میشدم و خرج زندگیمو درمیاوردم

یه آسمون بالای سرم باشه که با نگاه کردن بهش حس امنیت کنم، آدمایی باشن که اونقدر احمق و بچه نباشن که مجبور باشم باهاشون سر و کله بزنی و خدایی رو حس کنم که گاهن لابلای این زندگی روزمره گمش می کنم...

یه روز دور میشم از این شهر، همه خاطراتشو میریزم دور، میرم یه جای دور و از اول میسازم

من همیشه آدم قوی ای بودم، آدمی بودم که توی شکست ها دستمو میذاشتم روی زانوهام و بلند میشدم و با قدرت بیشتر می جنگیدم، اما دیگه خسته شدم از جنگیدن، خسته شدم از مبارزه، دوست دارم آدم شکست خورده باشم و با شکست هام کنار بیام، همین، قدرتی رو حس نمی کنم که از درون برانگیخته م کنه

۹ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱ ۱۰ دی ۹۵ ، ۰۱:۴۹
نی لو
پنجشنبه, ۹ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۳۸ ب.ظ

گشنه

اگه یه آدم بعد از خوردن آبگوشت به عنوان ناهار، ساندویچ کباب تابه ای، موز، خیار، نارنگی، شیرینی خامه ای و یه پاکت چیپس و ماست بخوره (تا قبل از شام (قیمه)) و درنهایت عامل محدودکننده این پروسه تموم شدن خوراکی های موجود در خونه مادربزرگ باشه یعنی دیوونه شده؟ آی گس سو...


۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۵ ، ۲۱:۳۸
نی لو