Halfway to The Stars...

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۱۴ ب.ظ

At Every Occasion I'll Be Ready For The Funeral

مست کرده بود، 

بهش یه عالمه مسیج داده بود از اینکه چقدر دوسش داره هنوز و اینکه بعد یه سال هیچی عوض نشده

بهش گفته بود الان مستم که دارم اینا رو میگم، فردا که عقلم بیاد سر جاش خیلی پشیمون میشم

بهش گفته بود تو همونی بودی که میگفتی عشق یعنی هرگز نگی متاسفم، چی شد که اینجوری شدی؟

جوابی که گرفته بود یه سری بد و بیراه بود فقط...

+این حجم از عوض شدن آدما رو نمیتونم درک کنم...

۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۱۴
نی لو
سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۰۱ ب.ظ

A Clockwork Orange

اگه commitment issue دارین این کتاب فک کنم از نگرانی درتون بیاره تا حدی!
من حال کردم باهاش، البته ترجمه درستشو باید بخونین که سانسورش مینیمم باشه و این که مهم تر از همه فصل آخرشو داشته باشه، فصل آخرشو تو نسخه آمریکایی حذف میکنن در حالی که به نظر من کل کتاب توی فصل آخر معنی پیدا میکنه، اگه فیلمشو هم دیده باشین بر مبنای سه فصل اول ساخته شده که خود نویسنده اصلن خوشحال نیست به خاطر این موضوع! البته بعدها اضافه میکنن فصل آخرشو...
اینم نویسنده گفته که جالبه به نظرم:
"به نظر میرسد که این رمان میراث ادبی من خواهد بود و آثار دیگرم که نزد من ارزش بیشتری دارند به دست فراموشی سپرده خواهند شد. این برای یک هنرمند تجربه غریبی نیست. راخمانینوف هم عادت به گله کردن داشت، چون او را بیشتر به خاطر یک پرلود سی شارپ مینور که در نوزده سالگی نوشته بود میشناختند و قطعاتی که در دوران بزرگسالی اش نوشته بود هیچکدام به رادیو و تلویزیون راه پیدا نکردند. کودکان برای اولین بار که پشت پیانو می نشینند، یکی از مینویٔت های جی ماژور بتهوون را اجرا میکنند؛ اثری که خود او از آن نفرت داشت."
 
۱۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۰۱
نی لو
دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۴۰ ب.ظ

فراری از غنا!

این خانومه قرار بود خیلی خوشگل بشه اما شبیه آدمایی شد که از بیماری بری بری رنج میبرن و دچار سوءهاضمه ن!

برای توجیه باید بگم اولین پرتره م بود و بعد بیشتر از یک سال رفتم رفتم سراغ زغال دوباره :دی

این شما و این بانوی آفریقایی 

پی نوشت: البته یه چیزیم بگم! خدایی خودش از عکسش بهتره! :دی

۲۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۴۰
نی لو
شنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۳۵ ب.ظ

عنوان نداره- شش

چند وقتیه که خیلی از خودم راضیم...
من نسبت آدم مغرور پارسال خیلی عوض شدم، من یاد گرفتم به خاطر اینکه آروم باشم، به خاطر اینکه حل نشده ای توی ذهنم باشه پا روی غرورم بذارم و سعی کنم مشکلاتمو نه مثل بچه دوساله، بلکه مثل یه آدم عاقل حل کنم، چند وقته آرومم، با درونم در صلحم، به جای اینکه به غرورم افتخار کنم به این آرامش ناشی از نگه نداشتن حرف هام افتخار میکنم :)

+فک کنم پارسال بود که تو ساختمون پلاسکو دنبال کادو تولد بودیم برای یکی از بچه ها، یادمه اونروز چقدر به سلیقه فروشنده های اونجا فحش دادیم و بیست دفعه طبقه هاشو بالا پایین کردیم تا بتونیم یه چیز بدردبخور پیدا کنیم... خیلی غم انگیزه صبح بری سر کار و شب برنگردی، خیلی غم انگیزه که زندگی انقدر میتونه بیرحم باشه... نمیدونم چی بگم، یه فاتحه برای شاد شدن روحشون بخونیم
۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۳۵
نی لو