Halfway to The Stars...

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۰ مطلب با موضوع «اینجوری :|» ثبت شده است

يكشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۶، ۰۴:۰۶ ب.ظ

نتیجه ش میشه خواب

گه گیجه الاغی منم! دقیقن همین وضعین الان!

از couch surfing و جواب دادن به سوال های توریست ها و ذوق کردن واسه اونایی که اون سر دنیا فارسی یاد گرفتن (و از فرهنگ غنی کشورت حرف میزنن و متاب هایی که درمورد ایران خوندن) تا بالا پایین کردن عکس های تلگرام گروه های کوه نوردی و کوله گردی! از اونور دانلود اپلیکیشن و فایل و کتاب و ... واسه یادگیری آلمانی، از اون یکی ور چک کردن سایت های لعنتی استخدام، یه طرف دیگه چک کردن ایمیل روزی هزار بار بلکه تکلیف زندگیم معلوم بشه، نصف مغزم هم درگیره این آدمه (پست قبلی)، هم چنان خوندن و تلاش برای فهمیدن نیمه هادی ها و نیمه هادی ها و نیمه هادی :| باید برم سراغ courseware MIT، سایت دانشگاه های آلمان فراموش نشه، دنبال نانوتکنولوژی تو دانشگاه های آلمانم!

نمیرسم واقعن به این همه کار، نمیرسم...

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۶ ، ۱۶:۰۶
نی لو
دوشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۰۵ ق.ظ

مثلن مصاحبه کاری :|

بعد از مدت ها سروکله زدن با خودم، تصمیم گرفتم برم دنبال کار و یه ارزش افزوده ای واسه جامعه داشته باشم! خلاصه تو این سایت های استخدام ازین ور به اونور رو گشتم تا به این نتیجه رسیدم دنبال ترجمه باشم چون کار سختی نیست و هستن جاهایی که به صورت کار در منزل مترجم رو استخدام میکنن. یه شرکت پیدا کردم اتفاقن با همین شرایط و یه نمونه فایل رو هم که گذاشته بودن ترجمه کردم و فرستادم. همچنین فایل رزومه رو هم ضمیمه کردم. حالا زنگ زده میگه پاشو بیا، رفتم و فهمیدم این مملکت دیوونه خونه س!!! دنبال مترجم نبودن بلکه دنبال مدیر دفتر بودن با زبان انگلیسی قوی و اتفاقن کارشون مرتبط بود با رشته من! حالا یارو گییییررر داده سابقه کار نداری؟سابقه اجرایی نداری؟ میگم به پیر، به پیغمبر ندارم! خیلی شیک و مجلسی هم برگشتم بهش گفتم من برای ترجمه اومده بودم، اصلن نمیخواستم مدیر دفتر بشم! یک ساعت نشسته از شرکتشون واسه من تعریف میکنه و از مزیت های این شغل میگه واسه م که برای مثال حقوقش خیلی خوبه و... من هم هییییچ تلاشی در این راستا که بهش بفهمونم من تواناییشو دارم نکردم

نتیجه اخلاقی اینکه مملکتی رو که یه شرکت پتروشیمی ش با اون همه دبدبه و کبکبه نتونه یه آگهی کار درست چاپ کنه باید گل گرفت، همین که جهان سومی هم هستیم از سرمون زیاده، تو فایل ترجمه گذاشتی بی شعور! یه ذره واسه وقت آدم ها ارزش قایل بشیم!!! یه ذره فقط

۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۰۵
نی لو
پنجشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۱۵ ب.ظ

بی اعصاب :|

وقتی دو ساعت تمام توی آشپزخونه رو پا وایمیسی پیاز رنده کنی، هی شر و شر از چشمات آب بیاد تا کتلت سرخ کنی بریزی تو حلق یه سری گرسنه تنها جمله ای که نمیخوای بشنوی اینه:

"شور شده"

فاک یو آل

۱۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۱۵
نی لو
دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۲۷ ق.ظ

نه نه نه نه

بزرگترین ضعف من توی زندگی این بوده که "نه" گفتن برام سخت بوده، همیشه به این فکر کردم که طرف مقابل رو ناراحت نکنم، امروز آقای ایکس میخواست منو برسونه خونه و این کار رو از روی لطفش داشت انجام میداد، من نتونستم بگم نه چون به نظرم توهین بود به طرف مقابل... موقع خداحافظی آقای ایکس دستشو دراز کرد دست بده و من هیچ حس نزدیکی نسبت بهش نداشتم، توی حریم امن من نبود و حتا تفکراتش خیلی با من فرق داشت، ولی به خاطر این که زحمت کشیده بود و منو توی بارون و برف رسونده بود و به خاطر این که بهش بی احترامی نشه باهاش دست دادم...

اون موقع که داشتم دستمو داشتم دراز میکردم به این فکر میکردم که اگه بگم نه یه برچسب "دگم مذهبی" میخورم، من مشکلی از نظر مذهبی با دست دادن ندارم اما نه با هر خری! همیشه از این بدم میومده که مذهبو به رفتار من ربط بدن، این برچسب هایی که ممکنه آدم بخوره باعث میشن خودت نباشی و از اینکه توسط بقیه قضاوت شم بدم میاد، فک کنم دلیل اصلی این ناتوانی در قاطعانه "نه" گفتن همین قضاوت بقیه س، همیشه دوست داشتم توی نظر بقیه آدم نایسی باشم و دیگرانو ناراحت نکنم که این منجر میشه کارایی بکنم که با عقلم یا احساسم جور در نمیاد، من به اون آدم حس محرم بودن نداشتم ولی یک ساعت تو ماشینش نشستم و برای این که برچسب بیشعور بداخلاق نخورم باهاش گفتم و خندیدم و آخرش هم بر خلاف میل قلبیم گذاشتیم دستمو بگیره

از خودم ناامیدم که چرا نمیتونم قاطعانه "نه" بگم

+وقتی دختری که دانشحوی پزشکیه بهت برمیگرده میگه من حاضر نیستم زیر دست جراح زن برم چه حسی پیدا میکنی و چی میگی؟! نمیدونم این همه بی اعتمادی از کجا میاد، چرا باید ما زن ها نسبت به جنس خودمون انقدر بی اعتماد باشیم؟


۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۲۷
نی لو
دوشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۵۷ ب.ظ

مترو نوشت

اینایی که موقع تغییر خط دادن تو ایستگاه دروازه دولت یا امام خمینی مسابقه دو میذارن و از قطار قبلی تا قطار بعدی سعی میکنن رکورد ثبت کنن و طی این مسیر از له کردن هیچ دست و پایی دریغ نمی کنن، اینا رو ببخشین، بهشون فحش ندین، اینا چیزی واسه از دست دادن ندارن، بذارین به قطارشون برسن تا پیروزیو مزه مزه کنن!
۱۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۲۲:۵۷
نی لو
دوشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۰۸ ب.ظ

vice versa turns into not vice versa

پریروز کنار خیابون وایساده بودم منتظر اتوبوس که بیاد و خودمو بپرت کنم روی آخرین صندلی و آهنگی گوش کنم یا فیلمی ببینم تا خونه!

خیابون یه طرفه به بالاست و یهو در خلاف جهت، یعنی از بالا به پایین، یه موتوریه اومد و زد به من! انقدر شوک شدم اصن حرفی برای گفتن نداشتم

بعد حال موتوریه از من بدتر بود قلبشو گرفته بود و صورتش سفید شده بود و نفس نفس میزد اصن نمیتونست حرف بزنه، تنها چیزی که از دهنم درومد تو اون لحظه این بود که مگه نمیبینی؟؟؟؟؟ البته چیزیم نشد، حتا تعادلمم به هم نخورد خیلی اما اولین تصادف زندگیم بود

خلاصه تو اون لحظه به این فک کردم که زندگی خیلی بی ارزشه، یه لحظه، فقط یه لحظه وایسادی و ممکنه ثانیه بعدش نباشی بعد ما دهن خودمونو سرویس میکنیم واسه این زندگی ای که به هیچی بند نیست.

تصمیم گرفتم خودمو کمتر اذیت کنم، کمتر باعث عذاب خودم بشم، به خودم آسون بگیرم، زندگی کنم not vice cersa!


۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۱۲:۰۸
نی لو
پنجشنبه, ۹ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۳۸ ب.ظ

گشنه

اگه یه آدم بعد از خوردن آبگوشت به عنوان ناهار، ساندویچ کباب تابه ای، موز، خیار، نارنگی، شیرینی خامه ای و یه پاکت چیپس و ماست بخوره (تا قبل از شام (قیمه)) و درنهایت عامل محدودکننده این پروسه تموم شدن خوراکی های موجود در خونه مادربزرگ باشه یعنی دیوونه شده؟ آی گس سو...


۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۵ ، ۲۱:۳۸
نی لو
جمعه, ۳ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۴۱ ب.ظ

لعنتییییی

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۵ ، ۱۳:۴۱
نی لو
پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۳۱ ب.ظ

linkedin آخه؟!!!!

این inbox لینکدین منه! یکی بهم پیشنهاد داده برم کانادا حتا!!

حتا خارجیم توشون هست! :))))

تازه یه سریاش سانسور شدن! خدایی هرجا میخواین لاس بزنین بزنین اما لینکدین نه! کاریه اینجا! یارو ۷ تا عکس از خودشو برام فرستاده! با اینا باید چیکار کرد؟!


۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۵ ، ۲۲:۳۱
نی لو
چهارشنبه, ۱ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۱۴ ب.ظ

اینجا شریفه، بهترین دانشگاه این مملکت

میدونین؟

حالم خیلی خوب بود امروز! اما این شهر لعنتی، این آدمای لعنتی نمیذارن!

قرار بود به عنوان دانشجوی برگزیده دانشکده تقدیر شه ازم، حقمو خوردن! الان جای من و یه سری افراد شایسته تر از من کسی داره تقدیر میشه که چندین ترم مشروط بوده، به خاطر اون قوانین دانشکده رو عوض کردن که بتونن ببرنش تو انجمن علمی!با معدل ۱۱ ۱۲ رفت تو انجمن علمی!توی انتخابات انجمن علمیمون تقلب کردن تازه تا ببرنش تو! الان با اون همه مشروطی و تعداد واحدایی که پاس کرده حتا نصف منه، داره میشه دانشجوی برگزیده... اردوهایی که برگزار میشه از ۳۰ ظرفیت، ۲۰ تاش انجمن علمین و ۱۰ تای بقیه رم کسایی رو میبرن، که خیلی عذر میخوام اما واقعن الان نمیتونم فک کنم تا واژه مناسب تری پیدا کنن، میدن بهشون

به جای تقدیر از دانجوهای دکترا، مثلن اونایی که TA نمونه بودن از کسایی داره تقدیر میشه که از ۱۲ ساعتی که دانشگاهن ۱۰ ساعتشون دارن لاس میزنن... TA برتر امسال کسی شده که مشکل حرکتی داره و فقط با ترحم استادا نمره میگیره بعد ف که توی نظرسنجیا همیشه عالی بوده و بالاترین نمره رو داشته و همه ی بچه ها عاشقشن، هیچی...

استادم با تمام تلاشش داره جلوی منو میگیره که نرم، با تمام تلاشش داره کاری میکنه که عین خودش بدبخت و محروم بمونم

اینجا شریف لعنتیه که بهترین سال های عمرم توش گذشت، خوب بود، خوش گذشت، اما این آخریا داره داغونم میکنه

حسادت آدما، نمک نشناسیشون و حق خوری...

ایران جای زندگی نیست، اگه رفتم پشت سرمو نگاه نمیکنم

اینجا جاییه که هرچی نالایق تر باشی، موفق تری

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۵ ، ۲۲:۱۴
نی لو