من چند سال پیش ثبت نام کرده بودم واسه اهدای عضو اما کارتش هنوز که هنوزه نیومده! اینجا رو تازه پیدا کردم، اگه شمام مثل من مشکل داشتین، اینجا خیلی راحت میتونین ثبت نام کنین :)
باید یه حسی تعریف بشه برای این وقتایی که آدم نمی دونه چشه... مثلن یکی میپرسه چطوری بگی مثلن دلم قلبمو خورده بعد طرف بفهمه چته! سوال نپرسه یعنی چی! چی شده و ...
اتفاقی نیفتاده ها، اما از خواب پا میشی حوصله خودت و هیچ کسو نداری، یه عالمه کار ریخته رو سرت حال نداری قدمی واسه انجام دادنشون برداری، میخوای بگیری بخوابی فقط، دارن حقتو میخورن میگی بذار بخورن، به من کار نداشته باشن فقط، دست از سر من بردارن.
اگه یه دوست مثل amy farah faller داشتم منو میبرد آزمایشگاهش، دو تا الکترود میکرد تو مغزم ببینه مشکل چیه
از یه جایی به بعد آدم حتا حوصله این که بگرده ریشه مشکلاتشو پیدا کنه رو هم نداره، ترجیح میده بشینه یه گوشه از دور به مشکلاتش نگاه کنه، نه راه حلی قراره پیدا شه، نه چیزی قراره تغییر کنه، یه جور سکون، فقط گیر کنه توی اون سکون و کسی کاریش نداشته باشه!
میم میگفت مهم ترین چیزی که آدم باید یاد بگیره اینه که حدشو با آدما نگه داره و من وقتی برمیگردم به گذشته نگاه میکنم، بزرگترین اشتباهم این بوده که حد نگه نداشتم و توی دوستی و توی طرف مقابل حل شدم. میم میگفت آدما حسودن، تو برات مهم نیست که طرفت از تو بالاتر باشه اما طرف مقابلت ممکنه اینجوری نباشه، ممکنه کوچک ترین جایی که تو ازش بزنی بالا ناراحت شه. حرفشو تطبیق دادم با آدمای دورم، آدمایی که وقتی احساس کنن کوچیک ترین تهدیدی براشون به حساب میای خیلی راحت میذارنت کنار...
دنیا خیلی پسته، آدماش پست تر و مناسباتی که باید با این آدما رعایت کنی تا بتونی کنارشون زندگی کنی پست ترین چیزیه که توی زندگیم دیدم، باید فاصله نگه داشتنو یاد بگیرم اما وقتی حسم بهم میگه فلانی آدم خوبیه و توی چندتا برخورد خوب بودنشو بهم ثابت کنه یه رابطه خیلی صمیمی رو بنا میکنم که واقعن چیزیو از طرفم پنهان نمیکنم و کل زندگیمو میگم بهش، توی دبیرستان این قضیه مشکلی نداشت اما توی دانشگاه چون منافع آدما بیشتره، جایی که طرف احساس کنه تو داری ازش میزنی بالا همه چیز برمیگرده، دوستی چند ساله فراموش میشه و بغض و نفرت میشینه جاش
خدایا این روزا رو تمومش کن، دلم آرامش میخواد، دلم میخواد آدمایی که باعث عذابم شدن رو دیگه نبینم
حتا جی میلم فهمیده اینو که...
به خدا حالم خوبه، چسناله م نمی کنه اما جالبه، دوست داشتم ثبتش کنم :))
من و ن بغل دستی هم بودیم تو دبستان! از سال اول با هم دوست بودیم و از سال سوم دبستان از هم جدا شدیم، اما تا همین پارسال دوستای خیلی صمیمی هم بودیم! تا اینکه یه مهمونی یه ذره ناجوری برای تولدش گرفت و منم گفتم راحت نیستم بیام و برچسب "دگم" خوردم و دیگه ارتباطمون خیلی ضعیف شد!
خلاصه، همون موقع هایی که من با س بودم، ن با یکی دیگه بود که اتفاقن اونم اسمش دقیقن مثل اسم س من بود، اسم خیلی رایجی هم نیستا، اما اولین بار که ازش پرسیدم اسمش چیه و گفت س تا نیم ساعت از خنده رو پا بند نبودیم. همین چند وقت پیش نامزدی ن با س برگزار شد و از اون روز به بعد هم کلی عکس مسافرت و اینور و اونور توی اینستاش به چشم میخوره. نه که حسودی کنما، میگم که حالم خیلی خوبه، نرمالم، آرومم،
اما نگاه کنین، زندگی خیلی شانسیه یا حداقل پارامترهای ناشناخته ش برای ما خیلی بیشتر از شناخته شده هاشه، من مطمئنم سعی کردم پاک تر از ن زندگی کنم، مطمئنم استاندارد کیفی زندگیم بالاتر بوده و مطمئنم رابطه ای خفن تر از اون چیزی که من با س داشتم نه تنها برای خودم، که برای هیچ کس دیگه ای وجود نداشته و نخواهد داشت! اما این زندگیه، ممکنه هزار تا پارامتر مشابه بچینه کنار هم و با پارامتر هزار و یکم کاری کنه که به همه اون هزارتای قبلی شک کنی!
خلاصه که همینه که هست، سخته کنار اومدن باهاش اما سعی کنیم با این یهویی های زندگی کنار بیایم!