Halfway to The Stars...

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۴ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

دوشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۰۸ ب.ظ

vice versa turns into not vice versa

پریروز کنار خیابون وایساده بودم منتظر اتوبوس که بیاد و خودمو بپرت کنم روی آخرین صندلی و آهنگی گوش کنم یا فیلمی ببینم تا خونه!

خیابون یه طرفه به بالاست و یهو در خلاف جهت، یعنی از بالا به پایین، یه موتوریه اومد و زد به من! انقدر شوک شدم اصن حرفی برای گفتن نداشتم

بعد حال موتوریه از من بدتر بود قلبشو گرفته بود و صورتش سفید شده بود و نفس نفس میزد اصن نمیتونست حرف بزنه، تنها چیزی که از دهنم درومد تو اون لحظه این بود که مگه نمیبینی؟؟؟؟؟ البته چیزیم نشد، حتا تعادلمم به هم نخورد خیلی اما اولین تصادف زندگیم بود

خلاصه تو اون لحظه به این فک کردم که زندگی خیلی بی ارزشه، یه لحظه، فقط یه لحظه وایسادی و ممکنه ثانیه بعدش نباشی بعد ما دهن خودمونو سرویس میکنیم واسه این زندگی ای که به هیچی بند نیست.

تصمیم گرفتم خودمو کمتر اذیت کنم، کمتر باعث عذاب خودم بشم، به خودم آسون بگیرم، زندگی کنم not vice cersa!


۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۱۲:۰۸
نی لو
جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۴۹ ق.ظ

عنوان نداره-سه

شاید اگه دختر نبودم یه کوله مینداختم رو دوشم، سفر میکردم به جاهایی که آدم آشنایی توش نباشه، نه اینترنتی باشه که خبرهای یهویی بت بدن که یک روز تمام پای لپتاپ فلجت کنه، نه عکسای فلج کننده ببینی، نه آدم هایی که داغونت کنن، آدمایی که دوستتن اما با جمله هاشون یا حتا سکوتشون نابودت میکنن، شاید آفریقا میرفتم و توی ساحل عاج زندگی میکردم، توی طبیعت بکرش پیاده روی می کردم، انقدر راه میرفتم تا تموم شم، از درختای انبه میرفتم بالا، بدون نگرانی از تموم شدنش انقدر انبه میخوردم تا تمام صورتم نوچ شه با مالیده شدن انبه به پوستم، یه کلبه ای چیزی پیدا میکردم و میرفتم معلم زبانی چیزی میشدم و خرج زندگیمو درمیاوردم

یه آسمون بالای سرم باشه که با نگاه کردن بهش حس امنیت کنم، آدمایی باشن که اونقدر احمق و بچه نباشن که مجبور باشم باهاشون سر و کله بزنی و خدایی رو حس کنم که گاهن لابلای این زندگی روزمره گمش می کنم...

یه روز دور میشم از این شهر، همه خاطراتشو میریزم دور، میرم یه جای دور و از اول میسازم

من همیشه آدم قوی ای بودم، آدمی بودم که توی شکست ها دستمو میذاشتم روی زانوهام و بلند میشدم و با قدرت بیشتر می جنگیدم، اما دیگه خسته شدم از جنگیدن، خسته شدم از مبارزه، دوست دارم آدم شکست خورده باشم و با شکست هام کنار بیام، همین، قدرتی رو حس نمی کنم که از درون برانگیخته م کنه

۹ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱ ۱۰ دی ۹۵ ، ۰۱:۴۹
نی لو
پنجشنبه, ۹ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۳۸ ب.ظ

گشنه

اگه یه آدم بعد از خوردن آبگوشت به عنوان ناهار، ساندویچ کباب تابه ای، موز، خیار، نارنگی، شیرینی خامه ای و یه پاکت چیپس و ماست بخوره (تا قبل از شام (قیمه)) و درنهایت عامل محدودکننده این پروسه تموم شدن خوراکی های موجود در خونه مادربزرگ باشه یعنی دیوونه شده؟ آی گس سو...


۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۵ ، ۲۱:۳۸
نی لو
چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۱۰ ب.ظ

عنوان نداره-دو

و مست میکنم با بیگ بنگ!

دوباره!

و میدونم خماری بعدش داغون کننده س


موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۵ ، ۲۲:۱۰
نی لو
ساعت نه شب بود و خودمو پرت کردم تو ماشین بابا، یخ زده و خیس و خسته و کوفته
بابا رفت نون بخره و چن بار دکمه next ضبطو زدم و یهو رفت رو آهنگ all i ask بانو adele و همین جوری خوند و خوند و هی داد زد what if I never love again تا اینکه این جمله به در و دیوارای ذهنم خورد و یک میلیون بار منعکس شد و همین حالام بازم دارم میشنوم وات ایف آی نور لاو اگن؟
یهو صحنه های نه ده ماه پیش اومد تو ذهنم، دم عید بود که چقدر خوشحال بودیم، همه چیز سر جاش بود، بهم عیدی دادی :)) ، اما خود عید! عیدی اومد جلو چشمام که زهرمارم کردی، همه ش دعوا، حتا دو سه شب که کامل حرف نزدیم. باید اون روزا بی تفاوتی و عوض شدنتو میفهمیدم اما نفهمیدم... باز جلو رفتیم یادم اومد اون روزی که قرار بود بت شیرینی بدم و ساعت ۳ قرار بود راه بیفتیم، بعد تو رفتی ورزش کنی. با یک ساعت تاخیر ساعت ۴ گفتی بریم و من اون روز عصبانی ترین آدم روی کره زمین بودم، جواب زنگا و اس ام اس هاتو ندادم و همه ی زنگاتو ریجکت کردم و رفتم خونه، توی مترو بغض داشتم تو احمق بودی، احمق. باز جلوتر سر یه مهمونی دعوامون شد. برای اولین بار گوشی رو قطع کردی. دقعه آخری که دیدمت با تو و پ و ف رفتیم یه کافه ای، کنارت نشستم که نبینمت، همونجا توی کافه به پ گفتم به هم زدیم و پ گفت مزخرف نگو، بهش گفتم بعدن برات میگم اما واقعیته، خواستی تو مترو بیای بام اما رفتم قسمت خانوما، گفتم هیچ وقت نمیخوام ببینمت، جلوتر اومدیم میگفتم میخوام تموم شه، میگفتی دوست معمولی باشیم، گفتی فک کن، گفتی یه هفته فک کن، گفتم من نمیخوام، تمومه واسه م همه چی و دو هفته اونقدر دعوا کردیم که قبول کردی تمومش کنیم... دفعه آخر تو دانشگاه دیدمت، قبل اینکه بری، من نمونه هام دستم بود از پایین دانشگاه داشتم میدویدم بالای دانشگاه تا تست هامو کامل کنم و برسم به دفاع، چه روزای پر استرسی بود، بعد تو از در دانشکده تون اومدی بیرون، با یه مشت دختر دور و برت که داشتین میگفتن به نگار زنگ بزن بیاد بریم کافه نمیدونم چی چی... حتا نگاهتم نکردم، فقط قلبم تند تند شروع کرد زدن، سرعتمو ده برابر کردم و رد شدم، رد شدم اما هنوز که هنوزه ازت رد نشدم... هنوز که هنوزه همه چی یادمه به وضوح روز اول...
بابا داشت میزد به شیشه درو باز کنم، همه صداها و تصویرها محو شدن، بک تو فاکین لایف!

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۵ ، ۲۲:۱۰
نی لو
شنبه, ۴ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۵۹ ب.ظ

Hey god, please listen to me

فکرام قاتلن

نباید باهاشون تنها بمونم

این یه لوپ بسته س، این حماقت ناتمامه، این که از شش ماه پیش تا الان هیچی عوض نشده و این منم که دارم خودمو گول میزنم I'm over him

نه، I'm over nobody حتا I'm not over myself و حتا بدتر اینکه I don't think I can ever get over him

کاشکی نمیومد، کاشکی محو میشد، کاشکی همون طور که یهو اومد، یهو از ذهنم پاک میشد

فرض کنین آدم از ۷ سالگی به سن فهمیدن برسه، اگه ۲۱ سالم باشه و خودمو از ۷ سالگی آدم فرض کنم، من نصف زندگیم با اون آدم بوده، نصف کم نیستا! نصف یعنی از هر صد هزار باری که خندیدم پونصد هزار بارش با اون بوده و از هر صد باری که گریه کردم پنجاه بارش با اون بوده، از صد باری که آروم شدم قطعن پنجاه بارش اون آرومم کرده و همین جور بگیر برو تا آخر...

خدایا، فقط تو میتونی دستمو بگیری منو بکشی ازین منجلاب بیرون...

خدایا یه بار دیگه خودتو نشون بده بم، این گره ایه که فقط به دست تو باز میشه، مگه نه اینکه دل ها رو شفا میدی؟ مگه نه اینکه تو مهربون ترین مهربونایی؟ مگه نه اینکه تو از همه کس و همه چیز و حتا خودم بهم نزدیک تری؟ این رنج بی پایانو تمومش کن
حقیقتن کم آوردم، حتا گریه م دیگه از دردم کم نمیکنه
۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۵ ، ۲۱:۵۹
نی لو
شنبه, ۴ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۳۱ ق.ظ

Fuckin' Reality

پرت میشم وسط واقعیت بعد از دیدن ۵ قسمت بیگ بنگ

خنده خشک میشه رو لبام بعد از تیتراژ آخرش

همه اینا از دیدن عکس تازه ت شروع شد، با تمام جنگ و جدال و مقاومتی که در برابر تو از خودم نشون دادم، با دیدن عکس نیمرخت که کلاه سرت گذاشته بودی و ریشات که باهاشون صد برابر جذاب تر میشدی معلوم بود و هندزفری تو گوشت بود، درحالیکه به برف زل زده بودی و احتمالن داشتی به من فک میکردی بدون هیچ گونه فکری گفتم "عزیزم..."

دلم میخواد توی بیگ بنگ باشم، توش یعنی توی توی توش، VLC PLAYER رو بشکافم برم توشون، لابلای آزمایشگاهاشون، لابلای اون همه nerd، لابلای مزخرف گفتنای شلدون، وقتی حالم بده شلدون برام بخونه

"soft kittywarm kittylittle ball of furHappy kitty, sleepy kitty, purr purr purr"

زندگی ای که چیزی ازم توی گذشته نمونده باشه، زندگی ای که چیزی از کسی توی حالم جا نمونده باشه

حقیقت اینه، این واقعیت زندگی منه، زندگی ای که چیزی ازم توی گذشته مونده، زندگی ای که چیزی ازش توی حالم جا مونده

و فقط خدا میدونه این بی راه حل ترین مشکل دنیاست...



۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۵ ، ۰۰:۳۱
نی لو
جمعه, ۳ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۴۱ ب.ظ

لعنتییییی

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۵ ، ۱۳:۴۱
نی لو

-چطوری چه خبر؟

+حتمن دوست ندارم بدونی که نمیگم

-چرا؟

+تموم شده، دلیلی نمیبینم ادامه ش بدی

-فک میکردم این فازو رد کردی

+من حالم خوبه تا وقتی تو نباشی، فک میکردم واضح اعلام کردم

-رفتارت اینو نمیگفت

+سعی کردم خوب رفتار کنم

-یعنی پی ام میدم حالت بد میشه؟

+نه یعنی سعی کردم فراموشت کنم، پی ام میدی نمیذاری کارمو بکنم

-با حال پرسیدن فراموش کردنت خراب میشه؟

+فلانی، از زندگیم برو بیرون واضح تر ازین بگم؟


+منم، این منم انقدر سنگ دل شدم، این منم که اینجوری داری با کسی حرف میزنم که میمردم براش...

خودش خواست...............................

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۵ ، ۲۳:۲۵
نی لو
پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۳۱ ب.ظ

linkedin آخه؟!!!!

این inbox لینکدین منه! یکی بهم پیشنهاد داده برم کانادا حتا!!

حتا خارجیم توشون هست! :))))

تازه یه سریاش سانسور شدن! خدایی هرجا میخواین لاس بزنین بزنین اما لینکدین نه! کاریه اینجا! یارو ۷ تا عکس از خودشو برام فرستاده! با اینا باید چیکار کرد؟!


۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۵ ، ۲۲:۳۱
نی لو