Halfway to The Stars...

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

يكشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۱۶ ب.ظ

My Lovely Sin

سین ترم اول چادری بود، بعد کم کم چادر رو برداشت ولی هنوز معتقد بود، سین دیشب تو بغل کسی (میم) خوابید که عاشقشه اما این رابطه یه طرفه س، من کاری به اعتقادات مذهبی ندارم، به نظر من تا وقتی که علاقه بین دو نفر نباشه روابط بیشتر از حد معمول درست نیست... سین رو اطرافیانش عوض کردن، بعد از یه مدت ول گشتن و روابط دوستانه با یه عالمه آدم و مهمونی رفتن ها کم کم اعتقاداتش کمرنگ شد تا جایی که دگمه off وجدان و عقل و اعتقاد و اینا رو زد و اینجوری شد، الان دو روزه داره میگه میم منو دوست نداره چون بعد از اون اتفاق دیگه هیچ خبری نشده از میم... سین مونده و یه احساس خیلی خوب و عقلی که فلج مونده از توضیح این وضعیت و دلی که نمیدونه چیکار بکنه...

من تا مرز آتئیست بودن پیش رفتم و وقتی یه فاجعه تو زندگیم اتفاق افتاد و داشتم توش دست و پا میزدم، از چیزی که بقیه میگفتن هست کمک خواستم، یه دستی اومد منو گرفت که منو از اون منجلاب بیرون کشید و این برای من معجزه بود، اسم اون معجزه رو گذاشتم خدا و بعدن خیلی با خدایی تطبیق پیدا کرد که دین تعریفشو میکنه، من با تمام ادعاهای روشن فکریم با خیلی از دستورات دین کنار نمی اومدم ولی هرچی که گذشت، براساس تجربه و وسیع تر شدن دیدم به این نتیجه رسیدن خیلی از چیزهایی که گفته شده پیشگیری قبل از درمانه... سین عقل کله بین دوستای من، نظرش رو از بقیه خیلی بیشتر قبول دارم، الحق و الانصاف که همیشه بیشتر از بقیه از مغزش استفاده میکنه، در مورد آدما، روابط، منطق، احساس و همه چیز نظراتش قابل اعتماده.

من رابطه عشقی دو طرفه داشتم، یک طرفه از جانب خودم داشتم، یک طرفه از جانب اون داشتم، رابطه معمولی داشتم، رابطه دوستانه داشتم اما من امروز بعد از دیدن حداقل سی چهل تا couple و حداقل شصت هفتاد تا رابطه و حداقل ده تا رابطه از انواع مختلف برای خودم، به این نتیجه رسیدم این روابط رو باید در حد مینیمم نگه داشت، اگه ذره ای از فاز معمولی خارج شه منجر به چیز خوبی نمیشه، یا باعث عذاب وجدان میشه، یا یه سری خاطره تولید میشه که میتونن از پا درت بیارن. نمیگم نمیشه رابطه صددرصد دوستانه داشت، دارم، اما از بین تمام روابطی که داشتم فقط یکیشون ۱۰۰٪ معمولی از آب درومد و هنوزم که هنوزه دوستیم، اما من میگم وقتی یک درصد احتمال غیر معمولی بودن از یه آدم میره بیرون کشید باید از آن ورطه رخت خویش

خلاصه من با تمام ادعاها روشن فکریم، عاقل بودنم، تجربه م و همه چی به جایی رسیدم که خانواده م و خیلیا از قبل میگفتن، منطقی ترین راه، کم خطر ترین راه، کم آسیب ترین راه ازوداج سنتی اصلاح شده س، شاید خیلی رمانتیک نباشه اما عشق بعد از ازدواج که بر اساس یه رابطه منطقی پیش بیاد خیلی بهتر از یه عشق شیرین پر تب و تاب قبل ازدواجه که منجر شه به یه عمر خاطره که نشه فراموشش کرد یا یه عمر گیر کردن بین عقل و احساس...

۱۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۱۶
نی لو

هی نگاه میکنم به انگشت سبابه آبیم و میگم یعنی ممکنه شمرده نشه؟

و استرس نتیجه انتخابات وقتی از بعضی از دوستانی که تو ستادها هستن خبر میرسه که فلان کاندید تعداد رای هاش بالاتره (یکی دو تا ستاد، قطعن نه همه شون)، حتا یه لحظه م نمیتونم تصور کنم اون هشت سال دوباره تکرار شه... دیگه چیزی ازمون باقی نمیمونه...

امروز دلم گرفت برای سال ۸۸، برای اون هایی که هششششششت ساله توی حصر داغون شدن، برای چی؟ برای کی؟ کی تموم میشه؟ آخ که چقدر درد داره...

سبزیم که با خون بنفش شدیم...

 

۱۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۴۷
نی لو
چهارشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۱۸ ب.ظ

right gear

یه روزاییم بالاخره آدم باید از دنده خوبه پاشه! چقدر غرغر؟ چقدر نارضایتی؟ بسه دیگه!!!
گور بابای انتخابات، بیان مملکتو غارت کنن ببرن، خسته شدیم انقدر حرص مردم نادانو خوردیم، وقتی میخوان دستی دستی مملکتو ببخشن خب بذار ببخشن! اگه تعداد اونا بالاتره خب حتمن ما باید بریم پناهنده ای چیزی بشیم مزاحمشون نشیم انقدر!!!
با صبحانه کامل نیمرو + آب پرتغال شروع کردم، یه ناهاریم برای اعضای خونه پختم و به به چه چهشونو درآوردم بلکه یه مدت کاری به کارم نداشته باشن، و بقیه روز به رقصیدن اختصاص پیدا میکنه، نمیدونم چرا انقدر خوشحالم واقعن!!!
۱۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۱۸
نی لو
سه شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۳۸ ق.ظ

آش شله قلمکار- سه

+تو مترو یه دختری کنارم نشست، ۱۹۸۴ تو دستش بود و من هم داشتم تسلی بخشی های فلسفه رو میخوندم، شروع کرد به حرف زدن در مورد کتاب من و اینکه چقدرررر این کتاب رو دوست داشته و فقط ۱۰ دقیقه داشتیم درمورد خفن بودن این کتاب حرف میزدیم (تموم که بشه حتمن حتمن معرفی میکنم) بعدش یه لیست ردوبدل کردیم از کتاب هایی که خونده بودیم و احتمال میدادیم اون یکی دوست داشته باشه، برام خیلی جالب بود که به همین سادگی آدم ها توی دنیای همدیگه راه پیدا میکنن، مطمئنم بلاگر بود اما ازش نپرسیدم! احساس میکردم لحن حرف زدنش رو میشناسم، خلاصه اگه یکی از شماها بودین بگین :دی

++یکی از بزرگترین نعمت هایی که خدا بهم داده دوست خوبه! شکر، شکر، شکر... دوست های خوب ناجی آدمن، میکشنت بیرون از توی سیاهی، برت میگردونن به مسیر اصلیت

+++بهش گفتم نه، دردم نیومد با اینکه میدونستم برای اون خیلی درد داشته و ازین بی حس بودنم ناراحت میشم خیلی وقتا... بعد فکر میکنم حقم بوده تمام اون اتفاقا

++++یکی از بزرگترین رمزهای موفقیت آدم ها اینه که توی یک community عضو باشن، چه در دوره مدرسه (انجمنی، تیم ورزشی چیزی)، چه در دوره دانشگاه، چه بعدترها! مهم نیست چقدر سر آدم شلوغه، این یه بایده!

+++آدم های خوب هنوزم پیدا میشن، اونایی که با یه لبخند امیدوارت میکنن دوباره پاشی و بجنگی

++میگفت هرکی بخواد بره راهشو پیدا میکنه، هرکی بخواد بمونه جاشو! میگفت آدمی که میره همون آدمی نیست که قبل رفتن بوده، حرفاش عوض میشه، برای اینکه عذاب وجدانشو کم کنه به خودش دروغ میگه، راست میگه شاید، اگه قرار بود جایزه جمله های فلسفی-عاشقانه-به فکر فروبنده-میخکوب کننده-داغون کننده-حتا تا سالها خرکننده رو به یکی بدن اون "تو" بودی، دوباره برمیگردم به فاز فراموشی و میسپرم دست خدا

+اون یکی میگفت اگه نیتت از کارهایی که میکنی خدا نباشه شرک عملیه، با این اوصاف فک کنم توی بهشت ۱۲۴۰۰۰ تا پیامبرش نشستن با ۱۲ تا امام فقط، ما مشرک ها رو هم از کله میکنن تو آتیش بعد فرومون میکنن تو آب یخ، واقعن معیار سنجش خدا چیه؟ این خدا با خدایی که من میشناسم خیلی فرق داره، حقیقتن همیشه مشکلم این بوده نه توی جمع مذهبی خفن ها راحت بودم نه بی اعتقادها...

۱۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۳۸
نی لو
يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۵۸ ب.ظ

بدون عنوان- یازده

طبق معمول، هنگام بروز دوشواری های عشقی-عقلی یه فراخوان میدم به دخترها که آهااااای جمع کنین بیاین مراسم سبزی پاک کنی ای چیزی راه بندازیم بلکه این فلاکت کم بشه!

موضوع مراسم این هفته: عاشقی که بعد سه سال برگشته میگه من خبر ازدواج شما رو نشنیدم و هنوز نتونستم فراموشتون کنم!!!

حیف که این دل گیره! حیف...

۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۵۸
نی لو
يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۵۷ ق.ظ

عشق اونه که هرگز نگی متاسفم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۵۷
نی لو

همین جوری نشستم گوله گوله اشک میریزم واسه دو سه ماه دیگه که قراره بره

بعضی آدم ها ریشه میکنن تو زندگیت، عین پیچک دورشون میپیچی رشد میکنی میری بالا

خسته شدم از این همه جدایی، از این همه رفتن، از این همه دور شدن آدم ها از همدیگه...

خیلی وقته خبری نشنیدم از رسیدن آدم ها، کنار هم بودن آدم ها، خیلی وقته از سر شوق گوله گوله اشک نریختم برای رسیدن...


۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۴۱
نی لو
دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۴۳ ب.ظ

Com4t Zone

چندوقتی هست که دارم درمورد comfort zone مطالعه می کنم احتمالن درموردش شنیده باشین

به بیان ساده یه فضای رفتاری هست که فعالیت ها و رفتارهای ما از یه الگویی تبعیت میکنن که میزان استرس و ریسک به حداقل خودش میرسه و یه امنیت فکری رو برای ما تامین میکنه و اون چیزی که باعث میشه ترک کردن این فضا سخت باشه نگرانی واسترس کم و همون امنیت فکریه، اما باید این فضا رو ترک کتیم هر چند وقت یه بار، چرا؟ توضیح میدم...

اول از همه ترک این فضا اثرات خیلی خوبی داره، احتمالن هممون تجربه کردیم درس خوندنای شب امتحان رو و اینکه یاد گیری به شدت بالا میره، من مثلن به شخصه وقتایی که فشار کاری رومه خیلی بازدهی بالاتری دارم نسبت به وقتای لش کردن! دلیل این موضوع اینه که به میزان اپتیممی از استرس هست که کارکرد مغز رو خیلی بالا میبره، اگه ازون حد رد بشه البته اثر معکوس میذاره، رفتن سراغ چیزهای جدید اون استرس رو فراهم میکنه

نکته مهم اینه که قرار نیست این فضا از بین بره، باید مرزهاشو گسترش بدیم، مغز به این فضا نیاز داره اما هرچی که محدوده ش بیشتر باشه اعتماد به نفسمون بالا تر میره، چون اصولن اگه از پس چیزهایی بربیایم که فکرش رو هم نمیکردیم خیلی روی اعتماد به نفس اثر میذاره، با باز کردن فضای کاری مغز علاوه بر یاد گرفتن چیزهای جدید خلاقیت سرکوب شده و خاموش شده دوباره موتورش روشن میشه، پس نه تنها شناختمون بالاتر میره از خودمون و وجه هایی ناشناخته از خودمون رو کشف میکنیم بلکه عملکردمون توی comfort zone مون هم بهتر میشه

من به شخصه چندوقته خیلی روی خودم دارم کار میکنم که از این محدوده بیام بیرون، باید قدم های کوچیک برداشت و نه پرش و جهش که منجر به استرس هایی میشه که خیلی اثرات مخرب داره، از جمله تصمیم هایی که گرفتم اینه که راه بیفتم برم سفر با آدم هایی که لزومن نمیشناسمشون... یه نوع سفر جدید رفتن...

درموردش خواهم نوشت اگه عملی بشه :)

+ بعد از یک سال برگشتن میخوای دوست باشیم؟!!!! با چه رویی اصن این حرفو میزنی؟!!!!! اصن میشه از کسی که باهاش غیر معمولی بودی انتظار دوست معمولی بودن داشته باشی؟! تو برای من دیگه "بهترین دوست" نیستی، تو کسی هستی که منو هل دادی توی سیاهی

++شما دو قلوی پسر دختر دیدین تا حالا که چقدر نازه؟ اصن cute ترین چیزی که در کل زندگیم دیدم

+++از ساعت ۶ تا ۹ تو آشپزخونه بودم درحال درست کردن سمبوسه، الان من لش کننده ترین آدم دنیام! 


۱۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۴۳
نی لو
چهارشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۲۱ ب.ظ

13 reasons why

سریال 13 reasons why رو دارم میبینم و اگه بشه در یک کلمه خلاصه ش کرد باید گفت فوق العاده است، البته باید بگم بر اساس رمانی ساخته شده با همین اسم. زندگی دختری رو روایت میکنه که خودکشی میکنه و ۱۳ دلیل برای این کار داشته. یک مصاحبه از عوامل فیلم هست که درمورد ساخت این سریال صحبت میکنن، یکی از دلایل ساختن این سریال به خاطر اهمیت مسئله خودکشیه، دومین دلیل مرگ نوجوان ها در امریکا (اولیش تصادفات و سوانحه). عوامل فیلم، چندین تا روان شناس و روان پزشک دور هم جمع میکنن و خواننده ای مثل selena gomez هم به خاطر حمایت از ساخت این فیلم میره جزو تهیه کننده ها. نتیجه ش میشه تنها سریالی که من دو بار دیدمش. بخش های خاکستری آدما رو خیلی قشنگ نشون میده، اثرات سکوت های بی جا، رودربایستی های مخرب و تنهایی رو به طور خیلی ملموسی نشون میده. تک تک صحنه های این فیلم فکر شده س، برای مثال درمورد نشون دادن صحنه خودکشی فکر شده که آیا اصن این سکانس رو فیلم برداری کنن؟ به چه دلیل بذارنش؟ چجوری نشونش بدن؟

حالا همه این بحث ها یک طرف، من میخوام حالتی رو تصور کنم که این فیلم قرار بود توی ایران ساخته بشه، استغفرالله که جوان های ما چنین مشکلاتی مثل غرب زده های بدبخت ندارن ولی حالا اگه قرار بود فیلمی با مضمون خودکشی نوجوان ها بسازیم این فیلم دو تا شخصیت اصلی داشت، احتمالن اولی یک فاطمه-زهرا-مطهره-طیبه... نامی بود که شخصیت سفید داستان بود که دختر چادری درسخونی بود، به پسرها اجازه نمیداد وارد زندگیش بشن، درسخون بود، با مامان بابا رابطه خیلی خوبی داشت و دختر حرف گوش کنی بود، تهش میره دانشگاه و با یه آدم خیلی خوب مورد تایید مامان بابا ازدواج میکنه و خوشبخت میشه، شخصیت دوم که همون شخصیت سیاه داستانه احتمالن یه پارمیدا-ملیکا-آرمیتا... نامی بود که درس رو میذاره کنار به خاطر عشق و عاشقی های دبیرستانی، وضعیت زندگی پدر مادرش درست نیست شاید باباش معتادی چیزی باشه، در نهایت بهش تجاور میشه و خودکشی میکنه!

احتمالن این فیلم نه بیننده خاصی رو جذب میکنه و نه اثر خاصی میذاره روی اون قشر مخاطب، چون واقعیت جامعه نیست، واقعیت‌ (اکثریت) جامعه آدم های خاکستری هستن که لزومن آدم های بدی نیستند، آدم هایی هستن که بیجا سکوت میکنن، بیجا حرف میزنن، بیجا کارهایی میکنن که نتایج مخرب به بار میاره...


۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۲۱
نی لو
يكشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۰۹ ق.ظ

لابه لای روزهای خاکستری

امشب بی صبریمو گره زدم به صبر خدا، یاد "ان مع العسر یسری" افتادم و تکرار کردم "افوض امری الی الله" ... آروم ترم

یه خبری رسید بهم که فهمیدم یه اتفاقی ممکنه بیفته برام و احتمالش ۵۰-۵۰ هست، مامانم پرسید ناراحت شدی و نمیدونست من با شنیدن اینکه ممکنه ۵۰٪ اون اتفاق بیفته چقدر خوشحال شدم! انقدر ناامید شدم تو این چند وقته که همین یه ذره امیدها مثل خود خود رسیدن هستن، انتظار بخش جدا نشدنی زندگی منه، دارم یاد میگیرم صبور باشم...

+این نیز بگذرد...

++خیلی خیلی نیاز دارم به دعا :)

۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۰۹
نی لو