Halfway to The Stars...

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

يكشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۰۴ ق.ظ

اتمام حجت

حقیقتن رفتم یه ایمیل جدید درست کنم که بتونم یه وبلاگ جدید بسازم، پسوردش یادم رفت، forgot password و پروسه مورد نظر ادامه یافت تا جایی که پسورد ایمیل قبلیم هم هرکار کردم یادم نیومد، تا چندوقت پیش به صورت سیو شده داشتمش و نیازی به یادآوریش نبود اما در طی update کردن و این داستانا دیگه پسورد سیو شده نود! دوباره روز از نو و روزی از نو!

خلاصه که بی خیال شدم، یه کم احساس ناامنی کردم اینجا، خواننده هام که بیشتر شدن بعضی وقتا احساس می کردم به زور خونده میشم و انگار مجبورن نظر بذارن، من دنبال دنبال کننده زیاد نیستم هرجایی هم نظر میذارم به خاطر این نیست که کسی نظرback کنه، خلاصه اگه صرفن دنبال کردین که دنبال شین یا نظر میذارین که نظر بذارم این کارو نکنین، خونه مو ناامن میکنین برام!

۴ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۰۴
نی لو
چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۱۴ ب.ظ

stupid life

یکی از چیزایی که بهای زیادی دادم تا یادش گرفتم این بوده که هیچچچچ معجزه ای اتفاق نمی افته

معجزه توی ذهن منه، توی دستای منه، توی پاهای منه، باید تصمیم بگیرم و بند کفشامو محکم کنم و راه بیفتم

قضیه اینه هیچی برام مهم نیست دیگه، پذیرش گرفتم اما ازش ننوشتم چون به یه ورم هم نبود، interview دارم اما هیچی آماده نکردم و باز هم یه ورم نیست، جواب سوالای استادی که بهم خبر پدیرش رو داد رو هم ندادم و باز هم یه ورم نیست (چون زیاد پرسیدین اضافه کنم اینو که این دانشگاه رو خیلی دوست ندارم، رشته شم رشته خودم نیست، دراقعن اینجا رو زدم که مطمئن باشم هیچ جا رو نگیرم اینجا رو میگیرم و همین اتفاق هم افتاد دقیقن)

توی یه پوچی و بی هدفی خاصیم که تا حالا تجربه ش نکردم

+شاید از اینجا برم یه خونه جدید، اگه حرفی, سوالی، فحشی، چیزی هست بنویسین با تیک ناشناس یا هرچی

++راستی، خاموش ها، دوست دارم بدونم کی بودین

+++دوباره پست کردم اینو، داشتم ف.ی.ل. میشدم!

++++کامنتاتونم پاک شد :| اگه میشه (مخصوصن خاموشا) دوباره بذارین!

+++++نیلوفر آدرستو بذار برام!

۱۶ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۱۴
نی لو
سه شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۴۳ ق.ظ

At least, I have loved and have been loved :)

خوش بختی بالاتر از اینکه تو ماشین بشینی کنار بابات، pink floyd گوش بدی، بعد گوگوش بخونه، بعدی ابی باشه با کی اشکاتو میخونه رو؟

بعد یه نگاه به آسمون کنی و یه لبخند پت و پهن بشینه رو لبات؟ 

یاد حرفای میم افتادم و لبخندم شور شد، اونروز ازم میپرسید حسرت گذشته رو نمیخوری که به خاطر "اون" به اون همه آدم گفتی نه؟ گفتم نه! برگردمم همون کارو می کنم و خندیدم، بهم گفت بهتر از شماها ندیده بودم باز هم خندیدم... اما تا دو روز بعد آخرین باری که بیرون رفتیم رو مرور میکردم، میرداماد، اون کوچه هه که پر از درخت بود، آخرش که راهمو کج کردم و از پیاده روی مخالف تو رد شدم، نگاهمو میدزدیدم ازت، کانتکتای تلگرامت، چت های تلگرامت اذیتم میکرد، ساندویچ اون روز مزه زهرمار میداد وقتی از آدمایی حرف میزدی که نمیشناختمشون، از دنیایی میگفتی که برام غریبه بود، رسوندیم خونه و پهن شدم روی جانمازم و گریه کردم برای کسی دیگه نمیشناختمتش... 

گاهی وقتا وقتی میخوام خودمو به یاد بیارم به خودم فکر میکنم که با تو  چی شدم، با تو چجوری بودم، با تو چه تصمیم هایی گرفتم، با تو چه کارهایی کردم، به تو چه قول هایی دادم، با تو از چه ترس هایی رد شدم، با تو به چه چیزهایی خندیدم، با تو برای چه چیزهایی گریه کردم، با تو سر چه چیزهایی دعوا کردم، با تو چه آهنگ هایی گوش دادم، با تو کجاها رفتم، به خاطر تو کجاها نرفتم، برای تو و صرفن تو چه کارهایی کردم، برای تو و صرفن تو چه دعاهایی کردم، برای فهمیدنت چه کتاب هایی خوندم، برای داشتنت چجوری دعا کردم، برای داشتنت چجوری جنگیدم، برای بودن تو چجوری پای اضافی ها رو بریدم، برای موفق بودنت چه حرف هایی که نزدم، من اینجوری خودم رو یادم میاد خیلی وقت ها...

تو ته نشین شده در عمق جان منی، هیچ وقت حسرت نمی خورم و نخواهم خورد، اگه هزار بار هم به دنیا بیام باز هم تو انتخاب شونزده سالگی منی، من با تو  "من" شدم

موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۴۳
نی لو
يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۲۷ ب.ظ

کوچه

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران
است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی
دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
فریدون مشیری

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۲۷
نی لو
يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۴۱ ب.ظ

نسترن نوشت- یک

من یه زن خسته ام، از هفت صبح تا شش بعد از ظهر کار میکنم، صبح ها در مترو چرت میزنم، عصر ها کیفم را از شانه ی راست به شانه ی چپ می اندازم، وزنم را از روی پای چپ به پای راست متنقل میکنم، یک دستم را به دستگیره مترو میگیرم، نگاه خیره ام را به صفحه تلگرامم قفل میکنم و پیام های گروه پسرخاله دخترخاله هایم را بالا پایین میکنم، اگر سرم را بلند کنم به موهای مش خانم رویرویی نگاه میکنم، به کفش های چرم خانم بغلی

به شام شب فکر میکنم، به بچه هایم، به شوهرم، خودم را فراموش کردم تا بچه هایم کلاس موسیقی بروند، یاد بگیرند انگلیسی حرف بزنند، دکتر شوند، مهندس شوند، آن قدر در خانواده غرق شدم از خودم غافل شدم، شب ها به پخت و پز میگذشت، به جای کتاب خواندن و سریال دیدن درگیر مشق ها و دیکته های بچه هایم بودم در حالی که همسرم فوتبال میدید، من سر بچه ها داد و بیداد میکردم و مجبورشان میکردم به درس خواندن و برای خوشان "کسی" شدن، به جای رفتن به باشگاه و ورزش کردن به جلسات اولیا و مربیان میرفتم، خرید خانه میگردم، شاید سه ماه یکبار آرایشگاه میرفتم، کم کم موهایم سفید شد اما سفیدی ها را زیر رنگ مخفی میکردم، به هیچ کس نگفتم، که دارم پیر می شود، آرام آرام…، وقت های اضافی به خرید میگذشت، کتاب برای بچه ها، یا کیف و کفش برای خودم از حراجی ها درحالی با جمع و تفریق قیمت اجناس را از درآمدم کم میکردم...

هرسال دو سانت به دور کمرم اضافه شد، در سی سالگی متوقف شدم، کتاب هایی که خواندم همان هایی بود که تا سی سالگی خوانده بودم، فیلم هایی که دیدم همان هایی بود که تا سی سالگی دیده بودم، کوه هایی که رفتم همان هایی که تا یکی دو سال بعد ازدواج با همسرم میرفتیم، آرزویم شد قد آرزوی بچه هایم، قد درآمد همسرم و سهمم از زندگی شد افتخار به افتخارهای بقیه…


۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۴۱
نی لو
شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۰۸ ب.ظ

بدون عنوان- نه

آهای پدر مادرها
چیزهایی که خودتون آرزوشو داشتین ولی دنبالش نرفتین رو توی بچه هاتون جست و جو نکنین،
بچه هاتون حق انتخاب دارن،
نباید برای کار، تحصیل، ازدواجش یا هرچیز دیگه ایشون کس دیگه ای به جز خودشون تصمیم بگیره،
وقتی بچه هاتون این موضوع رو به شما گوشزد کردن ناراحت نشین و فکر نکنین به شما و نظرتون بی توجهی شده،
شما یه بار حق زندگی داشتین،
سعی نکنین حق زندگی بچه تون یا هرکس دیگه ای رو ازش بگیرین،
صلاح زندگی هر آدمی رو خودش بهتر از هرکس دیگه ای میفهمه، چرا؟
چون اولویت ها و چیزهایی که حالش رو خوب میکنن رو خود اون آدم بهتر از بقیه میفهمه.
سعی کنین به سلایق بچه هاتون احترام بذارین،
سعی کنین به چیزی جز افتخار خودتون فکر کنین،
سعی نکنین بچه تون رو دکتر تحویل اجتماع بدین تا بتونین بهش افتخار کنین،
سعی کنین به جای افتخار به یه سری "عنوان" به اینکه بچه نرمالی دارین که کار، زندگی، تفریح و همه چیزش سرجاشه افتخار کنین

۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۰۸
نی لو