Halfway to The Stars...

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۵ مطلب با موضوع «رنگین کمونی» ثبت شده است

سه شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۳۶ ق.ظ

تو لبخند دوباره خدای به منی

+ یه چیزایی میگی آدمو هوایی میکنی
- هوایی بد؟؟
+ نه خره!! هوایی خوب
- چی گفتم؟؟
+ اینکه اگه نشه با خدا دعوات میشه
- (خنده) من کجای زندگیتم؟؟
+ شما تاج سری (زل زدن به چشم ها) چرا من؟
- چرا تو چی؟
+ چرا منو انتخاب کردی؟؟
- میگم بت بعدن... الان وقتش نیست
+ تا نگی نمیریم (ساعت 12 شبه) من باید بدونم پای کی وایسادم
- اون دفعه تو عید که دیدمت خیلی سگ محلم کردی, بهم برخورد و ازینام که یکی بام اینجوری کنه مثل سگ میفتم دنبالش (خنده) البته این ویژگیمو فراموش کن, ازین گوش بگیر, از یکی بنداز بیرون (خنده)
+ (قهقهه) جدی میگی؟؟؟؟!!!!!! اگه نتیجه ش این شده از کار اون موقعم راضیم

پ و ک رفتن... تو قلبم انگار چاله کندن... از ساعت 7 شب شروع کردم به گریه به صورت عر زدن تا 4 و نیم صبح که دیگه خوابم برد... همینه دیگه زندگی, قدیمی ها میرن, جدید ترها میان... جدیدتر هام میرن؟؟؟ نه دیگهههه بمونن :)
موافقین ۱۵ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۶ ، ۰۶:۳۶
نی لو
پنجشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۰۶ ق.ظ

Crazy stupid love

انگار زندگی من ابستن حوادث مهمیه... همیشه دوست داشتم لغت ابستنو استفاده کنم فکر کنم اصن این پستو شروع کردم که توش از ابستن استفاده کنم اما در ادامه نمیدونم چی باید بگم

خب یار غارم داره میره... پ و ک چمدون هاشونو بستن و جمعه شب فرودگاه میرم که خداحافظی کنم باهاشون, ما همیشه به 3 تفنگدار معروف بودیم اما حالا اقیانوس ها و قاره ها بینمون فاصله میندازن... یه بی حسی خاصی دارم, ناراحت نیستم شاید چون پ خیلی تاکید کرد دوست نداره کسی شیون و گریه راه بندازه, چون حالشو بدتر میکنه...

خلاصه همه میرن و من میمونم و حوضم... دیگه از تنها بودن نمیترسم و این جزو تغییرات دوست داشتنیم بوده, همینجوری جلو میرم و ادما سر راهم قرار میگیرن... الان تلگرامم پر از پیام های خداحافظیه, پر از ناله های پ و ک. بعد من فکر میکنم میتونستم تنها پاشم برم اونور دنیا زندگی کنم؟؟؟ میتونستم انقدر قوی و مستقل باشم؟؟؟ تازه این ها شانس اوردن و با هم یه دانشگاه پذیرش گرفتن اما من اگه میرفتم تنهای تنها باید یه زندگی رو میساختم...

الان خوشحالم که قرار نیست برم حداقل فعلن! 

او به طور رسمی تری قراره وارد زندگیم شه و من نمیفهمم, هیچ سنسی نسبت به مسائل ندارم, ادراکمو از دست دادم به طور کامل... سیر عشق الن دوباتنو میخونم و از ازدواج ناامیدم با این حال عکسای تلگرامشو که دونه دونه ورق میزنم ذوق تو دلم پرپرررر میزنه... و مطمئن تر میشم

من این همه با ادم های مختلف گشتم اما هنوز عین بار اول عاشق میشم, این حجم از حماقت برام خنده داره, حتا عشق هم خاص و منحصر به فرد نیست... ولی این دلیل نمیشه عاشق نشیم, عاشق شیم چون زندگی رنگ میگیره با عشق, پوستتون شفاف میشه, چشماتون برق میزنه و هرلحظه باید در تلاشی باشین لبخندهایی که بی اجازه پهن شدن رو لبتون رو مخفی کنین... این همون حال دوست داشتنی ای هست که خیلی وقت بود دعا میکردم برگرده... شکر شکر شکر 

+ او میگفت من از کار تو خونه متنفرم و تا حالا ظرف نشستم, بهش گفتم چرا! ازین حرفا نداریم, بیخود ظرف نمیشوری و یه ساعت در مورد تساوی حقوق زن و مرد حرف زدم براش اما میگفت همینه که هست و من توی دلم میگفتم وایسا ببین چجوری خر میشی :))) پریروز گفت باشه, ظرفم میشوریم و من پیروزمندانه لبخند زدم و مردم از ذوق براش... 

++ بی صدا میخونمتون, درگیری ذهنیم خیلیه... قول میدم زود زود برگردم :)

۱۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۰۶
نی لو
يكشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۳۸ ب.ظ

همیشه همین جوری بخند... :)

امروز کیلو کیلو مزه آلبالو میداد :)

هم ترش بود، پر از هیجان انگیزها، هم شیرین، مثل حرفاش

...

...

...

خدایا؟ همه اینا رو تو چیدی برام؟ من واقعن لایق این همه حس خوب هستم؟


موافقین ۱۶ مخالفین ۲ ۰۱ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۳۸
نی لو

تخم مرغو با دور تند همزن میزنم تا کف کنه، بعد آرد میریزم تو مایه شکلاتی کیک، آروم آروم هم میزنم تا مایه کیک یکدست شه و بعد میذارمش تو فر، بعد نیم ساعت بوی کیک خونه رو برداشته و مستت کننده س واقعن، تو زندگیم هیچی بیشتر از بوی کیک و کالباس و نون فانتزی و آردی که برای حلوا سرخ میکنن مست کننده تر نیست...

این بو رو بغل میکنم و میشینم کتاب های عزیز دردونمو ورق میزنم... سیر عشق آلن دوباتن دستمه، با وضعیت الانم چیز به دردبخوری باید باشه

نور خورشید هم از پشت پرده ها پهن شده وسط خونه، به کنسرت پس فردا فک میکنم، سیروان رو از دوره تین ایجری با بابام خیلی گوش میدادیم، عشق نوجوونیم بود و دارم به یکی از آرزوهای بچگیم میرسه، بعد از هزار تلاش نافرجام برای خرید بلیت این دفعه موفق شدم :دی

یه آرامش خاصی ریخته شده تو تنم، یعنی قلبم یهو میکوبه ها، وقتی بهش فک میکنم، اما در کل آرومم، تضادی نیست انگار دیگه تو ذهنم... نمیدونم چی میشه، سپردمش دست خودش... 

وقتی انگار با خودت در صلحی آهنربای اتفاقات خوب میشی، مثلن من همیشه یکی از مشکلاتم این بوده آرایشگاه که میرفتم با اون خانوم آرایشگر هیچ حرفی برای زدن نداشتم و تمام مدتی که زیر دستش بودم از اون سکوت خیلی سنگین معذب بودم، امروز رفتم پیش یه خانوم آرایشگر جدید و جبران تمام سال ها سکوتو کردم، دوست شدیم و چندساعت موندم پیشش و آخرش بعد از اینکه مامانم دوبار تماس گرفت که کجایی پاشدم اومدم خونه :دی نمیدونم عجیبه واقعن، این منی که الان هست با من شش ماه پیش خیلی فرق داره و باید بگم عامل اصلی این همه تغییر سفر بود، کوله بارمو دارم میبندم واسه سفر بعدی ایشالله، اگه دوباره با این جمله روبرو نشم "شوهر کن بعد هرجا خواستی برو :|"

+میشه یکی پیدا شه پایه باشه کل دنیا رو به یه کوله پشتی بگردیم؟ ترجیحن آقا باشه که مشکل ناامنی نداشته باشیم و بیاد منو بگیره مشکل خانواده م هم حل شه :)))

این فایل پایینی رو قولشو داده بودم بهتون :دی

پادکست ضبط کردیم روش یه فایل ویدیو طور هم گذاشتن 


 

۲۷ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۶ ، ۲۱:۰۲
نی لو
چهارشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۶، ۰۶:۵۷ ب.ظ

او او او او او- دو

چشماش جادو میکنه...

حرف دیگه ای ندارم...

۱۰ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۱ ۲۱ تیر ۹۶ ، ۱۸:۵۷
نی لو
چهارشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۳۰ ق.ظ

چالش :دی

خب اینم از چالشی که تک سرنشین باکره آهنی راه انداخته :دی

تنها چیزی که به خودم افتخار میکنم در موردش اینه که موبایل تو مساحت زیست من نقش نداره!

این مساحت زیستمه (غار من و من) تو یک ماه اخیر!

تو صفحه لپ تاپ خیلی چیزای بیشتری باید جا میگرفت قاعدتن، اینجا الان یه سکانس از فرندزه، قطعن بیان، couchsurfing, گروه های کوه نوردی یا طبیعنت گردی و مقاله هایی در مورد نیمه هادی ها هم باید جا میگرفتن تو این صفحه!

اون نقاشی نصفه نیمه هم باید تا تولد پ کامل بشه، اما هنوز دقیقن شبیه خودش نشده، یه دره جای فک و ایناش باید عوض شه :دی

شمام شرکت کنین، از همین تریبون همه تونو دعوت میکنم :)

+یه سری وسایل خیاطی هم باید تو عکس زیار باشن که جا مونده ن، قیچی، پارچه و کوسن گل گلی هایی که خودم دوختم، به دلیلی گشادی نویسنده از آوردن کوسن ها معذوریم

۲۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۳۰
نی لو
جمعه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۱۵ ب.ظ

چرا دوشنبه نمیشه پس؟؟

یک عدد آقای همکار دارم به اسم میم که به جاهایی با هم نقش بازی می کنیم، از اینکه چقدر اخلاق این میم خوبه و چقدر outgoing و cool این هاست که بگذریم، از خوش تیپی و ایناش هم که بگذریم، از لهجه خوبشم بگذریم (خیلی فاکتور مهمیه واسه من، نمیدونم چرا!) بعد میرسیم به اینجا!
قبل از اینکه شروع کنیم به دیالوگ گفتن و این داستانا آقای فیلم بردار دستور فرمودن باید ۱۰۰۱،۱۰۰۲،۱۰۰۳ بشمریم، این سه ثانیه من و میم باید زل میزدیم تو چشمای هم تا بعد شروع کنیم به دیالوگ گفتن! یعنی اون سه ثانیه مثل مرگ بود برام! نمی دونم چرا انقد نگاهش سنگینی میکنه! خلاصه دیالوگ ها یادم رفت :))))) و کات و دوباره روز از نو، روزی از نو، نمیدونم با این وضعیت چیکار باید بکنم، ضبط سوم بود فک کنم که قاه قاه زدم زیر خنده بهش گفتم چرا منو اینجوری نگاه میکنی؟؟ در جواب میگه ببخشید!!

+ناموسن عاشق نشو، سعی کن یه جاهایی از اون یه ذره عقلی که داری بهره ببر
۲۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۱۵
نی لو
پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۱۰ ق.ظ

بیخود میخوای راه و رسم سفر از جهان براندازی!!!

در راستای گسترش مرز های comfort zone برنامه سفر ریختم! سفر به شکلی که تا حالا تجربه نکردم و حداقل اقلش اینه شب رو پیش آدم هایی قراره بمونم که نه میشناسمشون نه میدونم کی هستن! همیشه یکی از آرزوهای زندگیم این بوده که جاهای جدید برم و با آدم های جدید آشنا بشم، خیلی وقتا میزان احساس خوش بختیم تو زندگی متناسب بوده با تعداد آدم های نزدیک دور و برم! الان یه هیجان داره گوشه دلم وول وول میزنه که از فردا قراره با چه آدم هایی آشنا بشم، روستایی که قراره توش پیش میم بمونم چه شکلیه، غذاهای محلی ای که قراره بخورم چه مزه این، چه سوغاتی هایی قراره بیارم...

خلاصه اینکه ممکنه یه چیز خیلی خفن از آب در بیاد و من موتور سفر به این شکل هیجان انگیز رو روشن کنم، ممکنه هم یه عالمه فاجعه اتفاق بیفته و دیگه سفر بی سفر! خلاصه اگه برنگشتم، احتمالن گیر دزدی، گروگان گیری، متجاوزی چیزی افتادم :)) حلالم کنین :دی

و در نهایت اگه پ نبود شاید در لحظات آخر جا میزدم و میگفتم ول کن بابا، بشین فیلمتو ببین، کتاب های نخوندتو بخون، سینما برون، تابستون میریم سفر اما خوبی بودن پایه همینه! وقتی جا میزنی اون انگیزه میده بهت و برعکس :دی

زنده باد زندگی، زنده باد هیجان و گور بابای هرچیزی که باعث میشه ما به طور لحظه ای حساس بدبختی بکنیم


+کلی ممنون به خاطر دعاهاتون (پست قبلی)، به خیر گذشت...

++به مرحله ای از عرفان رسیدم که در حین پست نوشتن با یک دست پشه میکشم!

+یه نکته جالب دیدم گفتم شاید واسه شما هم تازه باشه، ما آدم های در حالت عادی حدود ۱۰٪ از توانایی های ذهنمون رو استفاده میکنیم، توی سفر این ۱۰٪ تبدیل میشه یه ۲۰٪! شاید چون حواسمون بیشتر جمع مسیرها، خیابون ها، آدم ها، زبان، آداب و رسوم، غذا و مقایسه اون شهر با شهر خودمون میشه تحلیل ذهن میره بالا و عملن دو برابر حالت عادی کار میکنه! 


۱۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۶ ، ۰۳:۱۰
نی لو
دوشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۳۹ ب.ظ

هاهاااااا

حس خوب مثل پیدا کردن کسی که انگشت اشارشو میبره سمت آرزوهات، میگه رسیدن بهشون خیلی آسونه! فقط کافیه بخوای :)

حس خوب مثل یه نشونه؟ really؟ یعنی باور کنم؟ بی حس شدم به اتفاقات، یه استیل دایورت رو پیش میگیریم ببینیم چی میشه!!!

+اگه میخوای تتلو گوش کنین در حالی که هندزفری تون سه برابر صدایی که به داخل منتقل میکنه رو از خودش خارج میکنه، توروخدا کم کنین صدای اون لامصبو، بغل دستی شما در مترو هیچچچچچ گناهی نکرده! مرسی، اهههه!

++یک سال گذشت که تو دیگه نیستی! من؟ خوب خوب! از سر کوچتون، از خیابونایی که با هم متر کرده بودیم میگذرم و لبخند میزنم!

۱۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۳۹
نی لو
چهارشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۱۸ ب.ظ

right gear

یه روزاییم بالاخره آدم باید از دنده خوبه پاشه! چقدر غرغر؟ چقدر نارضایتی؟ بسه دیگه!!!
گور بابای انتخابات، بیان مملکتو غارت کنن ببرن، خسته شدیم انقدر حرص مردم نادانو خوردیم، وقتی میخوان دستی دستی مملکتو ببخشن خب بذار ببخشن! اگه تعداد اونا بالاتره خب حتمن ما باید بریم پناهنده ای چیزی بشیم مزاحمشون نشیم انقدر!!!
با صبحانه کامل نیمرو + آب پرتغال شروع کردم، یه ناهاریم برای اعضای خونه پختم و به به چه چهشونو درآوردم بلکه یه مدت کاری به کارم نداشته باشن، و بقیه روز به رقصیدن اختصاص پیدا میکنه، نمیدونم چرا انقدر خوشحالم واقعن!!!
۱۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۱۸
نی لو