Halfway to The Stars...

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۵ مطلب با موضوع «رنگین کمونی» ثبت شده است

سه شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۴۳ ق.ظ

At least, I have loved and have been loved :)

خوش بختی بالاتر از اینکه تو ماشین بشینی کنار بابات، pink floyd گوش بدی، بعد گوگوش بخونه، بعدی ابی باشه با کی اشکاتو میخونه رو؟

بعد یه نگاه به آسمون کنی و یه لبخند پت و پهن بشینه رو لبات؟ 

یاد حرفای میم افتادم و لبخندم شور شد، اونروز ازم میپرسید حسرت گذشته رو نمیخوری که به خاطر "اون" به اون همه آدم گفتی نه؟ گفتم نه! برگردمم همون کارو می کنم و خندیدم، بهم گفت بهتر از شماها ندیده بودم باز هم خندیدم... اما تا دو روز بعد آخرین باری که بیرون رفتیم رو مرور میکردم، میرداماد، اون کوچه هه که پر از درخت بود، آخرش که راهمو کج کردم و از پیاده روی مخالف تو رد شدم، نگاهمو میدزدیدم ازت، کانتکتای تلگرامت، چت های تلگرامت اذیتم میکرد، ساندویچ اون روز مزه زهرمار میداد وقتی از آدمایی حرف میزدی که نمیشناختمشون، از دنیایی میگفتی که برام غریبه بود، رسوندیم خونه و پهن شدم روی جانمازم و گریه کردم برای کسی دیگه نمیشناختمتش... 

گاهی وقتا وقتی میخوام خودمو به یاد بیارم به خودم فکر میکنم که با تو  چی شدم، با تو چجوری بودم، با تو چه تصمیم هایی گرفتم، با تو چه کارهایی کردم، به تو چه قول هایی دادم، با تو از چه ترس هایی رد شدم، با تو به چه چیزهایی خندیدم، با تو برای چه چیزهایی گریه کردم، با تو سر چه چیزهایی دعوا کردم، با تو چه آهنگ هایی گوش دادم، با تو کجاها رفتم، به خاطر تو کجاها نرفتم، برای تو و صرفن تو چه کارهایی کردم، برای تو و صرفن تو چه دعاهایی کردم، برای فهمیدنت چه کتاب هایی خوندم، برای داشتنت چجوری دعا کردم، برای داشتنت چجوری جنگیدم، برای بودن تو چجوری پای اضافی ها رو بریدم، برای موفق بودنت چه حرف هایی که نزدم، من اینجوری خودم رو یادم میاد خیلی وقت ها...

تو ته نشین شده در عمق جان منی، هیچ وقت حسرت نمی خورم و نخواهم خورد، اگه هزار بار هم به دنیا بیام باز هم تو انتخاب شونزده سالگی منی، من با تو  "من" شدم

موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۴۳
نی لو
دوشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۱۸ ق.ظ

فکر شده رفته تو کله م

یه وقتایی هم باید با چشم های اشک آلود بری بیرون، دور شی از چیزهایی که باعث غم میشن، بذاری باد اشک چشماتو خشک کنه یا بریزشون رو گونه هات، بعد خودتو جمع و جور کنی و با لبخند برگردی... نداشته ها باعث قوی تر شدن آدم میشن، مگه نه؟

لعنتی، امید خیلی حس قوی ایه، این امیدها مثل سرابی بودن که هزار بار بلند شدم و دویدم و دویدم و دستامو دراز کردم تا بگیرمشون، این امیدها مثل ستاره های کویر بودن که دست دراز میکردم بچینمشون، چندبار باید امیدوارم شم و بفهمم امیدم واهی بوده؟ وقتش نیست دیگه دستمو دراز کنم و بگیرمش؟ وقتش نیست احساس کنم مصداق تمام فیلم های تراژدی ای که دیدم نیستم؟ فیلم هایی که تهش ناراحت میشی ولی میدونی این پایان منطقی فیلمه و من خیلی خیلی خوب میتونم این فیلم ها رو پیش بینی کنم که هیچ، باهاشون کنار بیام و اصن ناراحت هم نشم، چرا؟ چرا نمیتونم با بازیگرهای فیلم هایی همزادپنداری کنم که لباس های رنگارنگ میپوشن و دست در دست عشقشون میگردن و میچرخن و میخندن؟ یا مثلن آدم های خیلی خوشحال و موفق که با زحمت رسیدن به چیزهایی که دارن، چرا این فیلم ها دیگه برام معنی ندارن؟ انگار اینا فقط فیلمه... چرا یه فیلتر واقعیت روی تک تک اتفاق های زندگی میذارم و فقط چیزهایی رو میفهمم که از اون فیلتر رد شده باشن

+خدایا؟ میشه بشنوی؟ میشه این دفعه فرق کنه؟ میشه من بدون جون کندن داشته باشمش؟ میشه یه کم آسونش کنی؟ مثلن خیلی رله همه چی پیش بره، احساس کنم تو خواستی؟ احساس کنم این مسیری بوده که باید از اول میرفتم دنبالش؟ میشه یه کم گوشاتو باز کنی؟ میشه پیش بیاد بدون این که بخوام پیش بیارمش؟ میترسم از خوشحال بودن، میترسم از آرزو کردن، میترسم از خواستن و نشدن، میترسم از رویاپردازی، خدایا؟ میدونی تو مسئول تمام ترس های منی؟ میدونی تو باعث شدی انقدر بدبین شم؟ میدونی تو باعث شدی انقدر قوی شم؟ میدونی تو باعث شدی هزار بار زمین بخورم و وایسم دوباره؟ میدونی حتا اگه باز هم بهم ندیش جز تو امیدی ندارم؟ میدونی دیگه خیلی وقته فقط و فقط آرزوهامو از تو میخوام؟ میبینی چقدر نیازمندتم؟ میشه این یه بار کمک کنی که بشه؟ 

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۰۲:۱۸
نی لو
يكشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۵۴ ق.ظ

دامن :دی

بعد از بیست و اندی سال شلوار پوشیدن و دویدن در وعده های صبح، ظهر، عصر و شب با شلوار های تنگ، امروز شلوار رو پرت کردم گوشه خونه و دامن مامان رو پوشیدم، پاهام دارن نفس میکشن انگار، دامن میپیچه تو پاهام و از جلو آینه رد میشم و هی به ظاهر جدیدم میخندم، کنتراست سفیدی پا و سیاهی دامن رو دوست دارم :)

موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۵۴
نی لو
يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۱۱ ب.ظ

Ms. Donut

راستش قضیه اینه که تو این روزای خیلی خاکستری مایل به سیاه که نمیدونم چه مرگمه و بعضی وقتا فقط میخوام صدای خودمو نشنوم تنها چیزی که منو از این حال بیرون میاره دوناته! شکلاتی یا کرم دار! همه چی ازون روزی شروع شد که من ساعت ۷ و نیم شب خودمو انداختم تو مترو بعد یه فروشنده اومد و شروع کرد به تبلیغ کردن "خانومااااا، دوناتای داغ و تازه براتون آوردم" و بعد اضافه کرد "شکلاتی و کرمدار و شکری"، من هیچوقت انقدر عاشق چیزای اینجوری شیرین نبودم تا اینکه اونروز یه دختر دانشجو دیدم که حتا خسته تر از من ولوی کف مترو بود و دو تومن هم پول نداشت دونات بخره، قرار شد بعدن برای خانوم فروشنده کارت به کارت کنه و بالاخره دونات شکلاتی خرید و با ملچ ملوچ شروع کرد به خوردنش! از اون روز به بعد دونات شد مسکن فکرهای پریشون من و تقریبن تمام دونات فروشی های تهرانو گشتم تا خوشمزه ترینشو بهترین پیدا کنم!

برای کرمدار، یه مغازه هست کنار مترو صادقیه، ازینا که همه چی میفروشن، یه گرم نگهدارنده غذا بیرون گذاشته و توش دوناته، یه کیسه بهت میده با انتخاب خودت میتونی بزرگترین و سوخاری ترینشو برداری، تازه کرمش برخلاف تمام دونات های کرمدار دیگه زرده، نه سفید بی رنگ بدشکل!

برای نوع شکلاتیش هم با اینکه کل انقلاب و ولیعصر و صادقیه و تجریش و آزادی و پاسداران رو گشتم، بهتر از نان سحر نیست! روش اسمارتیز و ترافل هم اگه بخوای میریزه و شکلاتش خیلی خیلی خوشمزه س (بابی دونات هم بد نیست البته)

یه نوع دیگه م وجود داره مخلوط دو نوع دونات بالا که یه مغزه ساندویچ فروشی تو تجریش داره، این مغازه هه رو اگه از تجریش رد شده باشین حتمن دیدن، پشت ویترینش انواع ساندویچای خوشگلو چیده، ازینا که کالباسش زده بیرون و کنار گوجه هاش کنتراست رنگ فوق العاده ای داره به طوری که مجبورتون میکنه برین یه چیزی ازین مغزه هه بخرین!

ابن عطش واسه دونات رو حالا بذارین کنار رژیم غذایی سالم خوری و دوری از چیزهای خیلی شیرین و چرب و ببینین چه فشار مضاعفی به نویسنده وارد شده :|


۱۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۱۱
نی لو
پنجشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۱۰ ق.ظ

Keep Fighting

حقیقتن من آدم نشستن و افسوس خوردن برای آرزوهای از دست رفته نیستم!

واسه همینه که الان سه ساعته بدون وقفه (به جز وقفه ۱۵ دقیقه ای برای شام!) چشم دوختم به این صفحه و کشور به کشور و دانشگاه به دانشگاه و دانشکده به دانشگده دارم میگردم دارم استاد پیدا میکنم میگم بیا منو بگیر! انگیزه اصلیش از اینجا شروع شد که به یکی ایمیل زدم بهم گفت من خیلی دوست دارم بگیرمت اما هیچ جایی نیست تو آزمایشگاهم ولی کاملن مطمئنم یه موقعیت خیلی خوب پیدا میکنی، این جمله آخرش یه نیرو محرکه بود واسه این که در طی این سه ساعت بالای ۱۰ تا ایمیل بزنم, من مدیونم به خودم و نمیذارم گشادی و ناامیدی و ترس از نشدن عامل این بشه که با حسرت برگردم گذشته رو نگاه کنم... جالبیش اینه این دفعه از دفعه قبل سخت تره، دفعه قبل یه آمریکا بود فقط، این دفعه اروپاس و کانادا و کلللللی دانشگاه

ببخشید کمتر هستم خلاصه، امیدوارم هرجا هستین در راستای رسیدن به آرزوهاتون بجنگین!

+جلبک خاتون آدرس نذاشتی برام!

۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۱۰
نی لو
دوشنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۲۰ ب.ظ

نود و شش

نمیخوام آرزو کنم واسه تغییر و بگم این کارو میکنم اون کارو میکنم چون همه ش کشک از آب در میاد
امیوارم انسان تر باشم، مهربون تر با درک و فهم بیشتر :)
سال خیلی خوبی داشته باشین همه تون و ممنون واسه تک تک کامنتاتون که باعث شد با یه دید دیگه نگاه کنم، بیشتر فکر کنم یا حالم بهتر شه :)
مهربونای دورتون بیشتر، لبتون خندون تر، ذهنتون پرتر، کتابخونتون سنگین تر، روزاتون پر معناتر و ... :دی
موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۲۰
نی لو
سه شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۴۶ ب.ظ

خدای مهربون من :)

شاید پارسال همین موقع ها بود با بچه ها سلف بودیم و ناهار میخوردیم و بحث اعتقاد به خدا بود، من خیلی مصرانه تاکید داشتم شاید این اعتقاد ما به خاطر تربیتیه که از بچگی داشتیم، اگه توی خانواده ای به دنیا میومدیم که اون سر دنیا نه دین دارن، نه مذهب شاید این اعتقاد به خدا رو هم نداشتیم، پ میگفت من حسش کردم، توی بعضی از روزای زندگیم دیدمش که دستمو میگیره، من اون موقع داشتم فکر میکردم خوش یه حال پ و بهش حسودی میکردم، پ میگفت وقتایی که نماز نمیخونه یه گمشده توی زندگیش داره، انگار یه چیزی سر جاش نیست، من اون موقع نماز میخوندم ولی وقتی به هر دلیلی وقت نمیشد نماز بخونم یا قضا میشد به هیچ عنوان این حس هایی که پ تجربه کرده بود رو نداشتم، نه حتا سر سوزنی عذاب وجدان، امروز دقیقن همین بحث ها داشت تکرار میشد، پ از اعتقادش به خدا میگفت و این که دیدتش، حسش کرده و من کلمه به کلمه حرفاشو میفهمیدم، هر لغتی که استفاده میکرد، هر جمله، مکث هایی که بین جمله هاش بود، همه رو چشیده بودم و فقط سر تکون میدادم و تایید میکردم، یه لبخند گنده نسشت روی لبام...

خدا رو من دیدم ،که دستمو گرفت، مهم نیست که چی رو از دست دادم، ازش خواستم حالمو خوب کنه و حالم بهتر شد، من راضیم از اتفاقی که افتاد چون به بهای لبخند امروزم تموم شد، لبخند به خاطر خدایی که این روزا توی لحظه لحظه زندگیم حسش میکنم... میتونم صد صفحه در مورد این حس بنویسم، این که پشتم گرمه، اینکه چقدر آرومم، این که زندگی خیلی مفهوم عمیق تری داره برام، این که به خاطر این حس چقدر سعی کردم خودم رو تغییر بدم، چقدر سعی کردم آدم بهتر و مفید تری باشم اما نگفته بمونه بهتره... امیدوارم حسش گرده باشین و اگه نکردین امیدوارم حسش کنین...

شکر یک عالمه... شکر خیلی زیاد... 

۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۴۶
نی لو
سه شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۰۵ ب.ظ

Tehran

وقتی هواپیما داشت فرود میومد، تهرانی که ازش فرار کرده بودم به یه منطقه تقریبن خالی از سکنه (در مقایسه با تهران!) مثل جواهر میدرخشید، بزرگراه ها، چراغ های خونه ها، ماشین ها... نهران از دور آروم، بی دغدغه، بی سر و صدا و زیبا بود و من برای بار هزارم عاشقش شدم و احساس کردم دلم برای دود و شلوغی و ترافیکش تنگ شده اما مطمئنم فردا حرفمو پس میگیرم! وقتی که موقع سوار شدن یا پیدا شده از مترو گیر کنم به خانوما و دست و پا و کیفم هرکدوم از یه طرف کشیده بشه و دوباره شاهد دعواهای همیشگی "اولین بذارین پیاده شن بعد سوار شین" باشم یا دوباره راننده های تاکسی بداخلاقو ببینم که برعکس راننده های تاکسی اون جایی که رفته بودم همیشه ناراضین و تمام تلاششونو میکنن تا بتونن قرون قرون از مسافرا بکنن برعکس اونجا که همه میگفتن شکر و یه کلمه نمیگفتن کم دادی زیاد دادی، برات آهنگ بندری میذاشتن تا خوشحال شی و کلی بهت حال میدادن! فردا حرفمو پس میگیرم وقتی دوباره بوی دود بپیچه توی کلم و سر درد بگیرم... فردا برای بار هزارم متنفر میشم از تهران!

اما من امشب عاشق تهرانم :دی

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۰۵
نی لو
جمعه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۴۲ ق.ظ

دچار...

بهش گفتم با شنیدن منو قضاوت نکن، حرفامو به هم ربط نده، بذار زمان بگذره تا بشناسیم... گفتم میتونی با شنیدن در عرض دو ساعت یه آدمو قضاوت کنی ولی اگه بر اساس رفتارهاش بخوای قضاوتش کنی شاید بعد سال ها هم نتونی بشناسیش، گفتم تو میتونی چیزی رو که میخوای برداشت کنی از من اما اون من نیستم، اون چیزیه که تو ساختی از من
بهش گفتم ذهنتو خالی کن، یه tab باز کن بلنک بلنک (blank) بذار من یه مداد بگیرم دستم و نقاشی بکشم، زمان بده، کم کم با حقیقت پر میشه نه چیزایی که تو فکر میکنی حقیقته
گفت کمکم کن، گفتم من کنارتم، گفت مرسی که هستی، گفتم خدا رو نگاه کن، اونه همه ش، من نیستم، یهو گونه هام خیس شد...
شکر که میبینمت، شکر که خنده هام بلندتره، شکر که وقتی نماز میخونم حالم خوب میشه، شکر که میتونم حال یکی دیگه رو خوب کنم، شکر شکر شکر شکر شکر شکر... 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
+یه عالمه پست نخونده دارم، یه عالمه!!! میام، خیلی درگیرم، خیلی... دعام کنین :)
++اولین دانشگاه به لطف ترامپ عزیز rejectم کرد، اما من خوبم :دی
۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۵ ، ۰۲:۴۲
نی لو
دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۴۰ ب.ظ

فراری از غنا!

این خانومه قرار بود خیلی خوشگل بشه اما شبیه آدمایی شد که از بیماری بری بری رنج میبرن و دچار سوءهاضمه ن!

برای توجیه باید بگم اولین پرتره م بود و بعد بیشتر از یک سال رفتم رفتم سراغ زغال دوباره :دی

این شما و این بانوی آفریقایی 

پی نوشت: البته یه چیزیم بگم! خدایی خودش از عکسش بهتره! :دی

۲۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۴۰
نی لو