Tehran
وقتی هواپیما داشت فرود میومد، تهرانی که ازش فرار کرده بودم به یه منطقه تقریبن خالی از سکنه (در مقایسه با تهران!) مثل جواهر میدرخشید، بزرگراه ها، چراغ های خونه ها، ماشین ها... نهران از دور آروم، بی دغدغه، بی سر و صدا و زیبا بود و من برای بار هزارم عاشقش شدم و احساس کردم دلم برای دود و شلوغی و ترافیکش تنگ شده اما مطمئنم فردا حرفمو پس میگیرم! وقتی که موقع سوار شدن یا پیدا شده از مترو گیر کنم به خانوما و دست و پا و کیفم هرکدوم از یه طرف کشیده بشه و دوباره شاهد دعواهای همیشگی "اولین بذارین پیاده شن بعد سوار شین" باشم یا دوباره راننده های تاکسی بداخلاقو ببینم که برعکس راننده های تاکسی اون جایی که رفته بودم همیشه ناراضین و تمام تلاششونو میکنن تا بتونن قرون قرون از مسافرا بکنن برعکس اونجا که همه میگفتن شکر و یه کلمه نمیگفتن کم دادی زیاد دادی، برات آهنگ بندری میذاشتن تا خوشحال شی و کلی بهت حال میدادن! فردا حرفمو پس میگیرم وقتی دوباره بوی دود بپیچه توی کلم و سر درد بگیرم... فردا برای بار هزارم متنفر میشم از تهران!
اما من امشب عاشق تهرانم :دی