Halfway to The Stars...

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۰ مطلب با موضوع «Evolution Path» ثبت شده است

سه شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۳۶ ق.ظ

تو لبخند دوباره خدای به منی

+ یه چیزایی میگی آدمو هوایی میکنی
- هوایی بد؟؟
+ نه خره!! هوایی خوب
- چی گفتم؟؟
+ اینکه اگه نشه با خدا دعوات میشه
- (خنده) من کجای زندگیتم؟؟
+ شما تاج سری (زل زدن به چشم ها) چرا من؟
- چرا تو چی؟
+ چرا منو انتخاب کردی؟؟
- میگم بت بعدن... الان وقتش نیست
+ تا نگی نمیریم (ساعت 12 شبه) من باید بدونم پای کی وایسادم
- اون دفعه تو عید که دیدمت خیلی سگ محلم کردی, بهم برخورد و ازینام که یکی بام اینجوری کنه مثل سگ میفتم دنبالش (خنده) البته این ویژگیمو فراموش کن, ازین گوش بگیر, از یکی بنداز بیرون (خنده)
+ (قهقهه) جدی میگی؟؟؟؟!!!!!! اگه نتیجه ش این شده از کار اون موقعم راضیم

پ و ک رفتن... تو قلبم انگار چاله کندن... از ساعت 7 شب شروع کردم به گریه به صورت عر زدن تا 4 و نیم صبح که دیگه خوابم برد... همینه دیگه زندگی, قدیمی ها میرن, جدید ترها میان... جدیدتر هام میرن؟؟؟ نه دیگهههه بمونن :)
موافقین ۱۵ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۶ ، ۰۶:۳۶
نی لو

تخم مرغو با دور تند همزن میزنم تا کف کنه، بعد آرد میریزم تو مایه شکلاتی کیک، آروم آروم هم میزنم تا مایه کیک یکدست شه و بعد میذارمش تو فر، بعد نیم ساعت بوی کیک خونه رو برداشته و مستت کننده س واقعن، تو زندگیم هیچی بیشتر از بوی کیک و کالباس و نون فانتزی و آردی که برای حلوا سرخ میکنن مست کننده تر نیست...

این بو رو بغل میکنم و میشینم کتاب های عزیز دردونمو ورق میزنم... سیر عشق آلن دوباتن دستمه، با وضعیت الانم چیز به دردبخوری باید باشه

نور خورشید هم از پشت پرده ها پهن شده وسط خونه، به کنسرت پس فردا فک میکنم، سیروان رو از دوره تین ایجری با بابام خیلی گوش میدادیم، عشق نوجوونیم بود و دارم به یکی از آرزوهای بچگیم میرسه، بعد از هزار تلاش نافرجام برای خرید بلیت این دفعه موفق شدم :دی

یه آرامش خاصی ریخته شده تو تنم، یعنی قلبم یهو میکوبه ها، وقتی بهش فک میکنم، اما در کل آرومم، تضادی نیست انگار دیگه تو ذهنم... نمیدونم چی میشه، سپردمش دست خودش... 

وقتی انگار با خودت در صلحی آهنربای اتفاقات خوب میشی، مثلن من همیشه یکی از مشکلاتم این بوده آرایشگاه که میرفتم با اون خانوم آرایشگر هیچ حرفی برای زدن نداشتم و تمام مدتی که زیر دستش بودم از اون سکوت خیلی سنگین معذب بودم، امروز رفتم پیش یه خانوم آرایشگر جدید و جبران تمام سال ها سکوتو کردم، دوست شدیم و چندساعت موندم پیشش و آخرش بعد از اینکه مامانم دوبار تماس گرفت که کجایی پاشدم اومدم خونه :دی نمیدونم عجیبه واقعن، این منی که الان هست با من شش ماه پیش خیلی فرق داره و باید بگم عامل اصلی این همه تغییر سفر بود، کوله بارمو دارم میبندم واسه سفر بعدی ایشالله، اگه دوباره با این جمله روبرو نشم "شوهر کن بعد هرجا خواستی برو :|"

+میشه یکی پیدا شه پایه باشه کل دنیا رو به یه کوله پشتی بگردیم؟ ترجیحن آقا باشه که مشکل ناامنی نداشته باشیم و بیاد منو بگیره مشکل خانواده م هم حل شه :)))

این فایل پایینی رو قولشو داده بودم بهتون :دی

پادکست ضبط کردیم روش یه فایل ویدیو طور هم گذاشتن 


 

۲۷ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۶ ، ۲۱:۰۲
نی لو
شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۳۱ ب.ظ

او او او او او- یک

کنارش دارم راه میرم، یه نگاه به نیمرخش میکنم، مردونه... موهاش، چشماش، همه ش اونجوریه که من دوست دارم... اخلاقش، رفتارش، همه چیش...

+ میخوام بلند بلند فکر کنم

یادته بهت گفتم من جوری زندگی کردم که هیچ وقت در مورد گذشته م پشیمون نشم؟

- آره، خب؟

+ خب اینکه من باید تصمیم بگیرم، یه طرف تویی با تمام چیزهای مثبتی که درموردت هست، چیزهایی که شاید از هر هزار نفر یکی داشته باشتشون و مطمئنم اگه الان بگم نه و آدممو پیدا نکنم روزی هزار بار پشیمون میشم!

- خب اون طرف چیه؟

+ اون طرف آرزومه، هدفمه، چیزی که واسه ش خیلی زحمت کشیدم... میدونی؟ تهعد شیرین ترین حس دنیاست به نظر من، اما قبل از این که به کسی که دوستش داری تعهد داشته باشی باید به خودت متعهد باشی، من اگه الان آرزومو ول کنم بعدن از خودم بدم میاد، حسرتش باهام میمونه، هردفعه کسی رو ببینم که راهی که من میخواستم رو رفته ته دلم میلرزه، یه چیزی رو خیلی روراست بگم بهت، من کنار تو خوش بخت ترین آدم دنیا میشم، تو این شکی ندارم، اما میدونی؟ این که همه ش نیست، من برای خودم چیکار کردم؟ این هاست که میترسونتم... میفهمم تو نمیتونی از الان بهم قول بدی همراهم باشی واسه سه سال دیگه، تو مسیری که من میخوام، این صداقتتو نشون میده اصن، اما قضیه اینه تو راه زندگیتو یه جور دیگه چیدی... از اولش به چیز دیگه ای فکر میکردی، تو آدم رفتن نیستی و اگه این کارو به خاطر من هم بکنی، چیزی نیست که آرزوت بوده باشه و ... 

- (نگاهم میکنه فقط... یه اخم ریزی گوشه ابروش نشسته...)

+ (چقدر جذابی تو لعنتی... "کاش میتونستم به خودم خیانت کنم، کاش انقدر بلند پرواز نبودم، کاش کافی بودی برام") فکر کنم منطقیش این باشه که... که همین جا هرکدوم راه خودمونو بریم

دستامو میکنم تو جیبم، هندزفریمو میذارم تو گوشم، برای آخرین بار نگاهش میکنم و صورتشو با تمام جزئیاتش تو حافظه م سیو میکنم، آخرین لبخندمو میزنم، سرمو میندازم پایین، پشتمو بهش میکنم و ازش دور میشم


پ.ن.: این مکالمه ایه که من تصور میکنم اتفاق میفته...
۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۶ ، ۲۲:۳۱
نی لو
جمعه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۵۴ ق.ظ

ملت عشق...

قضیه اینه خدایی که به ما نشون دادن خدای فقهه، خدای احکامه، خدای خوب و بده، یه گوشه میشینه و بقیه رو مجازات میکنه، واسه این خدا آدم ها دو دسته ان، کافر و مومن...
اما شاید بهتر بود در کنار این خدایی که به ما باوروندنش خدایی رو معرفی میکردن که پوشاننده بدی هاست، خدایی که میشنوه حرف ها تو و اجابتت میکنه، خدایی که میبخشه انگار که هیچ کار بدی انجام ندادی و به جای بدی ها برات خوبی مینویسه، خدایی که دور نیست ازمون و همیشه هست و میبینه و میشنوه...
اینکه امروز ما نمیشنویم قطعن متاثره از خدایی که تو ذهنمون و باورمون هست، اینکه امروز در برابر عقیده مخالف پنجول های پنهان شده در آستینمونو رو میکنیم به خاطر اون چارچوب ذهنیمونه، اینکه قضاوت میکنیم به خاطر اینه که خدایی رو باور داریم که آدم ها براش سیاه و سفیدن، خدایی که دوره، خدایی که نمیشنوه، این خدا خدایی نیست که تو دین معرفی شده... اینکه ما امروز تحمل عقیده مخالف رو نداریم، خودمون رو حق میبینیم و هرکسی یا هرچیزی مخالف عقیده ما میشه ناحق دلیل داره، این ناآرامی ها همشون دلیل دارم
چقدر با ما ظلم کردن که به جای برهان نظم و علیت و این کوفت و زهرمار ها خدای درست رو معرفی نکردن بهمون...
حضرت علی میگه که احکام ابزارن برای رسیدن به اخلاق و امروز ما براساس احکام درمورد آدم ها قضاوت میکنیم...
حضرت علی انسانیت رو بالاتر از عقیده میدونه، اما ما امروز مخالف رو به چوب خشم کتک میزنیم...
شاید بهتر باشه یه ذره با خدایی تو ذهنمون نشوندن رو اصلاح کنیم، اینجوری ما هم شبیه تر میشیم بهش، فرهنگ شنیدن پیدا میکنیم و میشنویم، مهربون تر میشیم، بخشنده تر میشیم، از آدم ها دوری نمیکنیم ، انسان تر میشم در یک جمله

+یه اقتباسی بود از صحبت های دکتر ناصر مهدوی
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۶ ، ۰۲:۵۴
نی لو
دوشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۴۵ ب.ظ

بدون عنوان- دوازده

رو زمین پهنم بعد از دیدن این کلیپ :)))))

+از فردا میرم سر کار جدید، کاری پیدا کردم که دوستش دارم تا حدی و چیزیه که تا حالا تجربه نکردم، ضبط در استودیو :))))

معروف شدم رفت اصن :دی

صدامم گرفته در شرف مریضیم، وقتش بود ناموسن؟! :|

اه

+با تصرف عدوانی دارم زندگی میکنم، چقدرررر خوبه این کتاب! برای اولین بار تو زندگیم هر کتابی از نمایشگاه خریدم عالی بود!!! اول تسلی بخشی های فلسفه، بعد ملت عشق و الان این، دوباره عشقم برگشته به کتاب، اصن دارین شیرین تر از این؟ کتاب بخونی، قهوه مزه مزه کنی و نون کشمشی بخوری؟

۱۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۴۵
نی لو
شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۱۹ ب.ظ

نقض اصل حمار

دیگه میخوام دستم تو جیب خودم باشه...

وقتی کسی که میخواد استخدامت کنه اسم downgrade شدن رو میاره... 

پول هامو جمع میکنم و دویاره اپلای میکنم و جایی میرم که احساس نکنم downgrade شدم...

میگذره این روزها... امیدوارم این آخرین باری باشه که جایی قرار بگیرم که از سطح من پایین تر باشه...


موافقین ۸ مخالفین ۲ ۲۰ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۱۹
نی لو
سه شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۲۳ ب.ظ

Only Those Who Risk Going Too Far Can Possibly Find Out How Far One Can Go

خب! این پست به سفر و حواشیش مربوط میشه!

این ایده از اینجا شروع شد که با پ توی اتوبوس نشسته بودیم و یهو فهمیدیم هردومون عشق سفریم، قرار شد کوله بندازیم بر دوش و بر ترس هامون غلبه کنیم تا بتونیم به آرزوهای فراموش شده مون برسیم، خدا پدر مادر اپلیکیشن couchsurfing رو بیامرزه که اگه نبود هیچ کدوم از اتفاق ها نمی افتاد!

۱۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۲۳
نی لو
پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۱۰ ق.ظ

بیخود میخوای راه و رسم سفر از جهان براندازی!!!

در راستای گسترش مرز های comfort zone برنامه سفر ریختم! سفر به شکلی که تا حالا تجربه نکردم و حداقل اقلش اینه شب رو پیش آدم هایی قراره بمونم که نه میشناسمشون نه میدونم کی هستن! همیشه یکی از آرزوهای زندگیم این بوده که جاهای جدید برم و با آدم های جدید آشنا بشم، خیلی وقتا میزان احساس خوش بختیم تو زندگی متناسب بوده با تعداد آدم های نزدیک دور و برم! الان یه هیجان داره گوشه دلم وول وول میزنه که از فردا قراره با چه آدم هایی آشنا بشم، روستایی که قراره توش پیش میم بمونم چه شکلیه، غذاهای محلی ای که قراره بخورم چه مزه این، چه سوغاتی هایی قراره بیارم...

خلاصه اینکه ممکنه یه چیز خیلی خفن از آب در بیاد و من موتور سفر به این شکل هیجان انگیز رو روشن کنم، ممکنه هم یه عالمه فاجعه اتفاق بیفته و دیگه سفر بی سفر! خلاصه اگه برنگشتم، احتمالن گیر دزدی، گروگان گیری، متجاوزی چیزی افتادم :)) حلالم کنین :دی

و در نهایت اگه پ نبود شاید در لحظات آخر جا میزدم و میگفتم ول کن بابا، بشین فیلمتو ببین، کتاب های نخوندتو بخون، سینما برون، تابستون میریم سفر اما خوبی بودن پایه همینه! وقتی جا میزنی اون انگیزه میده بهت و برعکس :دی

زنده باد زندگی، زنده باد هیجان و گور بابای هرچیزی که باعث میشه ما به طور لحظه ای حساس بدبختی بکنیم


+کلی ممنون به خاطر دعاهاتون (پست قبلی)، به خیر گذشت...

++به مرحله ای از عرفان رسیدم که در حین پست نوشتن با یک دست پشه میکشم!

+یه نکته جالب دیدم گفتم شاید واسه شما هم تازه باشه، ما آدم های در حالت عادی حدود ۱۰٪ از توانایی های ذهنمون رو استفاده میکنیم، توی سفر این ۱۰٪ تبدیل میشه یه ۲۰٪! شاید چون حواسمون بیشتر جمع مسیرها، خیابون ها، آدم ها، زبان، آداب و رسوم، غذا و مقایسه اون شهر با شهر خودمون میشه تحلیل ذهن میره بالا و عملن دو برابر حالت عادی کار میکنه! 


۱۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۶ ، ۰۳:۱۰
نی لو
يكشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۱۶ ب.ظ

My Lovely Sin

سین ترم اول چادری بود، بعد کم کم چادر رو برداشت ولی هنوز معتقد بود، سین دیشب تو بغل کسی (میم) خوابید که عاشقشه اما این رابطه یه طرفه س، من کاری به اعتقادات مذهبی ندارم، به نظر من تا وقتی که علاقه بین دو نفر نباشه روابط بیشتر از حد معمول درست نیست... سین رو اطرافیانش عوض کردن، بعد از یه مدت ول گشتن و روابط دوستانه با یه عالمه آدم و مهمونی رفتن ها کم کم اعتقاداتش کمرنگ شد تا جایی که دگمه off وجدان و عقل و اعتقاد و اینا رو زد و اینجوری شد، الان دو روزه داره میگه میم منو دوست نداره چون بعد از اون اتفاق دیگه هیچ خبری نشده از میم... سین مونده و یه احساس خیلی خوب و عقلی که فلج مونده از توضیح این وضعیت و دلی که نمیدونه چیکار بکنه...

من تا مرز آتئیست بودن پیش رفتم و وقتی یه فاجعه تو زندگیم اتفاق افتاد و داشتم توش دست و پا میزدم، از چیزی که بقیه میگفتن هست کمک خواستم، یه دستی اومد منو گرفت که منو از اون منجلاب بیرون کشید و این برای من معجزه بود، اسم اون معجزه رو گذاشتم خدا و بعدن خیلی با خدایی تطبیق پیدا کرد که دین تعریفشو میکنه، من با تمام ادعاهای روشن فکریم با خیلی از دستورات دین کنار نمی اومدم ولی هرچی که گذشت، براساس تجربه و وسیع تر شدن دیدم به این نتیجه رسیدن خیلی از چیزهایی که گفته شده پیشگیری قبل از درمانه... سین عقل کله بین دوستای من، نظرش رو از بقیه خیلی بیشتر قبول دارم، الحق و الانصاف که همیشه بیشتر از بقیه از مغزش استفاده میکنه، در مورد آدما، روابط، منطق، احساس و همه چیز نظراتش قابل اعتماده.

من رابطه عشقی دو طرفه داشتم، یک طرفه از جانب خودم داشتم، یک طرفه از جانب اون داشتم، رابطه معمولی داشتم، رابطه دوستانه داشتم اما من امروز بعد از دیدن حداقل سی چهل تا couple و حداقل شصت هفتاد تا رابطه و حداقل ده تا رابطه از انواع مختلف برای خودم، به این نتیجه رسیدم این روابط رو باید در حد مینیمم نگه داشت، اگه ذره ای از فاز معمولی خارج شه منجر به چیز خوبی نمیشه، یا باعث عذاب وجدان میشه، یا یه سری خاطره تولید میشه که میتونن از پا درت بیارن. نمیگم نمیشه رابطه صددرصد دوستانه داشت، دارم، اما از بین تمام روابطی که داشتم فقط یکیشون ۱۰۰٪ معمولی از آب درومد و هنوزم که هنوزه دوستیم، اما من میگم وقتی یک درصد احتمال غیر معمولی بودن از یه آدم میره بیرون کشید باید از آن ورطه رخت خویش

خلاصه من با تمام ادعاها روشن فکریم، عاقل بودنم، تجربه م و همه چی به جایی رسیدم که خانواده م و خیلیا از قبل میگفتن، منطقی ترین راه، کم خطر ترین راه، کم آسیب ترین راه ازوداج سنتی اصلاح شده س، شاید خیلی رمانتیک نباشه اما عشق بعد از ازدواج که بر اساس یه رابطه منطقی پیش بیاد خیلی بهتر از یه عشق شیرین پر تب و تاب قبل ازدواجه که منجر شه به یه عمر خاطره که نشه فراموشش کرد یا یه عمر گیر کردن بین عقل و احساس...

۱۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۱۶
نی لو
دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۴۳ ب.ظ

Com4t Zone

چندوقتی هست که دارم درمورد comfort zone مطالعه می کنم احتمالن درموردش شنیده باشین

به بیان ساده یه فضای رفتاری هست که فعالیت ها و رفتارهای ما از یه الگویی تبعیت میکنن که میزان استرس و ریسک به حداقل خودش میرسه و یه امنیت فکری رو برای ما تامین میکنه و اون چیزی که باعث میشه ترک کردن این فضا سخت باشه نگرانی واسترس کم و همون امنیت فکریه، اما باید این فضا رو ترک کتیم هر چند وقت یه بار، چرا؟ توضیح میدم...

اول از همه ترک این فضا اثرات خیلی خوبی داره، احتمالن هممون تجربه کردیم درس خوندنای شب امتحان رو و اینکه یاد گیری به شدت بالا میره، من مثلن به شخصه وقتایی که فشار کاری رومه خیلی بازدهی بالاتری دارم نسبت به وقتای لش کردن! دلیل این موضوع اینه که به میزان اپتیممی از استرس هست که کارکرد مغز رو خیلی بالا میبره، اگه ازون حد رد بشه البته اثر معکوس میذاره، رفتن سراغ چیزهای جدید اون استرس رو فراهم میکنه

نکته مهم اینه که قرار نیست این فضا از بین بره، باید مرزهاشو گسترش بدیم، مغز به این فضا نیاز داره اما هرچی که محدوده ش بیشتر باشه اعتماد به نفسمون بالا تر میره، چون اصولن اگه از پس چیزهایی بربیایم که فکرش رو هم نمیکردیم خیلی روی اعتماد به نفس اثر میذاره، با باز کردن فضای کاری مغز علاوه بر یاد گرفتن چیزهای جدید خلاقیت سرکوب شده و خاموش شده دوباره موتورش روشن میشه، پس نه تنها شناختمون بالاتر میره از خودمون و وجه هایی ناشناخته از خودمون رو کشف میکنیم بلکه عملکردمون توی comfort zone مون هم بهتر میشه

من به شخصه چندوقته خیلی روی خودم دارم کار میکنم که از این محدوده بیام بیرون، باید قدم های کوچیک برداشت و نه پرش و جهش که منجر به استرس هایی میشه که خیلی اثرات مخرب داره، از جمله تصمیم هایی که گرفتم اینه که راه بیفتم برم سفر با آدم هایی که لزومن نمیشناسمشون... یه نوع سفر جدید رفتن...

درموردش خواهم نوشت اگه عملی بشه :)

+ بعد از یک سال برگشتن میخوای دوست باشیم؟!!!! با چه رویی اصن این حرفو میزنی؟!!!!! اصن میشه از کسی که باهاش غیر معمولی بودی انتظار دوست معمولی بودن داشته باشی؟! تو برای من دیگه "بهترین دوست" نیستی، تو کسی هستی که منو هل دادی توی سیاهی

++شما دو قلوی پسر دختر دیدین تا حالا که چقدر نازه؟ اصن cute ترین چیزی که در کل زندگیم دیدم

+++از ساعت ۶ تا ۹ تو آشپزخونه بودم درحال درست کردن سمبوسه، الان من لش کننده ترین آدم دنیام! 


۱۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۴۳
نی لو