Halfway to The Stars...

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
دوشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۱۸ ق.ظ

فکر شده رفته تو کله م

یه وقتایی هم باید با چشم های اشک آلود بری بیرون، دور شی از چیزهایی که باعث غم میشن، بذاری باد اشک چشماتو خشک کنه یا بریزشون رو گونه هات، بعد خودتو جمع و جور کنی و با لبخند برگردی... نداشته ها باعث قوی تر شدن آدم میشن، مگه نه؟

لعنتی، امید خیلی حس قوی ایه، این امیدها مثل سرابی بودن که هزار بار بلند شدم و دویدم و دویدم و دستامو دراز کردم تا بگیرمشون، این امیدها مثل ستاره های کویر بودن که دست دراز میکردم بچینمشون، چندبار باید امیدوارم شم و بفهمم امیدم واهی بوده؟ وقتش نیست دیگه دستمو دراز کنم و بگیرمش؟ وقتش نیست احساس کنم مصداق تمام فیلم های تراژدی ای که دیدم نیستم؟ فیلم هایی که تهش ناراحت میشی ولی میدونی این پایان منطقی فیلمه و من خیلی خیلی خوب میتونم این فیلم ها رو پیش بینی کنم که هیچ، باهاشون کنار بیام و اصن ناراحت هم نشم، چرا؟ چرا نمیتونم با بازیگرهای فیلم هایی همزادپنداری کنم که لباس های رنگارنگ میپوشن و دست در دست عشقشون میگردن و میچرخن و میخندن؟ یا مثلن آدم های خیلی خوشحال و موفق که با زحمت رسیدن به چیزهایی که دارن، چرا این فیلم ها دیگه برام معنی ندارن؟ انگار اینا فقط فیلمه... چرا یه فیلتر واقعیت روی تک تک اتفاق های زندگی میذارم و فقط چیزهایی رو میفهمم که از اون فیلتر رد شده باشن

+خدایا؟ میشه بشنوی؟ میشه این دفعه فرق کنه؟ میشه من بدون جون کندن داشته باشمش؟ میشه یه کم آسونش کنی؟ مثلن خیلی رله همه چی پیش بره، احساس کنم تو خواستی؟ احساس کنم این مسیری بوده که باید از اول میرفتم دنبالش؟ میشه یه کم گوشاتو باز کنی؟ میشه پیش بیاد بدون این که بخوام پیش بیارمش؟ میترسم از خوشحال بودن، میترسم از آرزو کردن، میترسم از خواستن و نشدن، میترسم از رویاپردازی، خدایا؟ میدونی تو مسئول تمام ترس های منی؟ میدونی تو باعث شدی انقدر بدبین شم؟ میدونی تو باعث شدی انقدر قوی شم؟ میدونی تو باعث شدی هزار بار زمین بخورم و وایسم دوباره؟ میدونی حتا اگه باز هم بهم ندیش جز تو امیدی ندارم؟ میدونی دیگه خیلی وقته فقط و فقط آرزوهامو از تو میخوام؟ میبینی چقدر نیازمندتم؟ میشه این یه بار کمک کنی که بشه؟ 

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۶/۰۱/۲۸
نی لو

نظرات  (۱۱)

با این پست خیلی زیاد همذات پنداری کردم ... وضعیت منم اینطوریه :( 
پاسخ:
هعی...
مشکلم اینه میخوام این همه که جون کندم و نشد، حالا که دارم به چیز دیگه ای فک میکنم اون راحت اتفاق بیفته
میترسم کل زندگیم مچبور باشم بدوم، بی نتیجه...
الان بگم هر چی به صلاحته همون بشه منو میزنی؟

وقتی به جایی نمیرسم فقط میگم "چ حکمتی توش بود"بعد غرق میشم تو بی جوابیش
پاسخ:
نه برا چی بزنم؟ :)

خب آخه قضیه اینه هیچی نمیشه! اگه یه اتفاقی میفتاد مشکلی نداشتم
منم غرفم تو همین بی جوابی
چون تو بزرگ شدی,ضربه خوردی و تجربه مند شدی
چون وجودت اونقدر تو تجربه های قبلی آبدیده شده که حتی اگه بخوای خودتو بزنی به کوچه علی چپ و ساده بگیریش,نمیشه...
تو فهمیدی واقعیت زندگی چیه,برا همین نمیتونی خودتو خر کنی
فهمیدی جوهر زندگی چیه.
اون فیلما که دوس داری مثلشون باشی, فقط سکانسای خوشی براش چیدن. اونا اگه سریال بودن,قسمتای بعدیشو باید میساختن که ببینی زندگی چجوری شیره جون آدمو میکشه بیرون و همون لطیف ترین و شیرین ترین چیزا رو چجوری از دماغشون درمیاره
تو واقعیتو فهمیدی. باهاش مقابله نکن. این خیلی خوبه که اون چهره روزگار برامون آشکار شده و میتونیم منطقی نگاه کنیم
دست نکش از این فکر...
برای بخش دوم حرفات موافقم. 
همیشه که لازم نیست آدم زجر بکشه. اگه همه چی دست خداست,میتونه زندگی رو جوری بچینه که بخش سختش فقط به ما نیفته.
مث رانندگی میمونه. یا نه,ملموس تر مث دوچرخه سواری
همیشه که نباس مث اسب جون کند. یه جاهایی باید تا میتونی پدال بزنی تا حرکت کنی,ولی یه جاهاییم که سرعت گرفتی و افتادی تو سرازیری,باید ب پاهات استراحت بدی تا خودش بره. تو فقط رو نیش ترمز کار کنی. تو پیچا سر بخوری و بپیچی و بدون زحمت پیش بری.
این به عینه دیدم که من خواستم مث خر پا بزنم تا به قله برسم, پا زدم و خدا دست گذاشت روم و فقط پازدنمو دید و خواست درجا بزنم...
گفتم اگه اینجوری میخوای,باشه,حرفی نیست. تو خدایی
ولی ازینجا به بعدشم خودمو میسپرم به خودت. 
ازینجا به بعد تو باید سُرم بدی.من خواستم و تو نخواستی. باشه.
اما ازون سکانس خوبا هم بذار.
هرچند کم و زودگذر, اما بذار.
پاسخ:
فاطمه، حوصله این داستانا رو ندارم
خسته شدم از درهای بسته
از اینکه میبینم بین من و کسی که به هیچ چیزی اعتقاد نداره فرقی که نیست که هیچ، ظاهر زندگی اون بهتر از منه
یه پست گذاشتم درمورد اینکه بعضیا چقدر راحت خوشبختن؟ دوباره اون آدمو دیدم و عجیبه برام، اینکه بدون اینکه حتا بخواد، بدون اینکه چون بکنه واسه چیزی، بدون اینکه خدا رو قبول داشته نصف جون کندن های منو نداشته، حتا آرزو نکرده، دعا نکرده ولی همین جوری خدا بهترین چیزا رو سر راهش قرار میده، من از گذشته ش، از اتفاقایی که براش افتاده، حالش، شرایطش ممکنه کامل خبر نداشته باشم اما ظاهرش اینه حداقل، بحثمم حسادت یا مقایسه نیست صرفن دارم یه مثال میزنم که البته این یک مثال از صدها مثالیه که جبو چشمم هستن
من شکی تو بودن خدا ندارم، چون دیدمش، اما نمیفهمم وقتی هست چرا بودنش هیچ فرقی تو شرایط من ایجاد نمیکنه، چرا همه درها بسته ست انگار؟ چرا این سرازیری که تو میگی نیست؟ چقدر باید پدال بزنم دیگه؟
۲۸ فروردين ۹۶ ، ۰۸:۱۴ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
ان شاالله اتفاقات خوبی برات بیفته!
از رحمت خدا ناامید نباش! خداحتما می شنوه وحتما جواب میده! منتظرجواب خداباش!
پاسخ:
خیلی وقته منتظرم...
خیلی وقته ناامید نیستم چون راه دیگه ای به جز امیدواری نیست
امیوارم جواب بده...
۲۸ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۴۶ عاصدیغ دیومد
خسته ای... یه کم وایسا و استراحت کن. درست می شه. :)
پاسخ:
باوش :دی
۲۸ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۲۷ 🍁 غزاله زند
امید داشته باش و هیچوقت امیدت رو از دست نده...
به امیدِ روزای خوب ;) 
پاسخ:
ایشالله که بیان اون روزا، این روزا هیچ بویی از اون چیزی که من فک میکردم نمیدن
۲۸ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۳۳ پرستو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
برا من که نشد. یعنی نخواست که بشه. امیدوارم برای تو بشه. 
پاسخ:
خیلی دعا کردم که بشه
شک نکردی بهش وقتی احساس کردی فرق نداره بودن یا نبودنش؟
هییی نی لو جان! درست می شه، بهتر می شه همه چیز! یه کم دیگه محکم بمون. :)  
  
کار خوبی می کنی تو این هوای خوب می ری بیرون! :)
پاسخ:
امیدوارم زودتر درست بشه!
خسته شدم دیگه
کل زندگی ؟ نه بابا اینطوریام نیس، زندگی بالا و پایین داره ... میدونی هر تابع پیوسته روی مجموعه فشرده حتما ماکزیمم و مینیمم داره .... چون گذر زمان یه فرآیند تدریچی و پیوسته س پس زندگی هم که میدونیم تابع ثابت نیست، اگه الان توی حضیض باشه، چند وقت دیگه مشتقش تغییر علامت خواهد داد و به سمت اوج خواهد رفت. 

شایدم زندگی مث یه فرآیند تصادفی باشه، ( یه چیزی شبیه نمودارهای مالی توی بورس )  ولی حتی اونم از میانگینش دور نمیشه و هرچی بیشتر به سمت پایین رفته باشه، احتمال بازگشت دوباره ش به سمت بالا بیشتر میشه. 
پاسخ:
"هرچی بیشتر به سمت پایین رفته باشه، احتمال بازگشت دوباره ش به سمت بالا بیشتر میشه."

مرسی واقعن به این جمله ها نیاز داشتم، خیلی وقتا ریاضی توضیح دادن یه حقیقت زندگی خیلی بهتر از هرچیز دیگه ای جواب میده!
زندگیه و پستی بلندیاش دیگه، آدم تو سختیا اما یادش میره اینو! همیشه انتظار داره خوشی باشه و سرپایینی
:)
نباش اینطور. قبلا هم نوشتم برات باز هم می گم. زندگیت رو تک بعدی نکن و همه چیزت رو گره نزن به یک خواسته و اتفاق. لجبازی نکن دختر. خدا خیلی چیزها بهت داده و از اون مهم تر تو خودت خیلی چیزها رو با تلاش و کوشش خودت و استفاده از موقعیت هات به دست آوردی.
پس وضعت اون قدرها بد نیست که می نویسی. دست بالاتر نگاه کن بهش و این قدر ناامید نباش.
پاسخ:
گفتنش آسونه!
دوباره جمع و جور کردم خودمو در هر حال!
من تا روزی که به اون چیزی که میخوام نرسم دست بردار نیستم!
این که می گی تا به اون چیزی که می خوای دست بردار نیستی خیلی خوبه. و مطمئن باش بهش می رسی، حالا چه دیر چه زود.

اما خب نذار باعث شه تمام زندگیت رو خرجش کنی.

پاسخ:
چشم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی