Halfway to The Stars...

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
دوشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۰۸ ب.ظ

vice versa turns into not vice versa

پریروز کنار خیابون وایساده بودم منتظر اتوبوس که بیاد و خودمو بپرت کنم روی آخرین صندلی و آهنگی گوش کنم یا فیلمی ببینم تا خونه!

خیابون یه طرفه به بالاست و یهو در خلاف جهت، یعنی از بالا به پایین، یه موتوریه اومد و زد به من! انقدر شوک شدم اصن حرفی برای گفتن نداشتم

بعد حال موتوریه از من بدتر بود قلبشو گرفته بود و صورتش سفید شده بود و نفس نفس میزد اصن نمیتونست حرف بزنه، تنها چیزی که از دهنم درومد تو اون لحظه این بود که مگه نمیبینی؟؟؟؟؟ البته چیزیم نشد، حتا تعادلمم به هم نخورد خیلی اما اولین تصادف زندگیم بود

خلاصه تو اون لحظه به این فک کردم که زندگی خیلی بی ارزشه، یه لحظه، فقط یه لحظه وایسادی و ممکنه ثانیه بعدش نباشی بعد ما دهن خودمونو سرویس میکنیم واسه این زندگی ای که به هیچی بند نیست.

تصمیم گرفتم خودمو کمتر اذیت کنم، کمتر باعث عذاب خودم بشم، به خودم آسون بگیرم، زندگی کنم not vice cersa!


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۱۳
نی لو

نظرات  (۷)

خدارو شکر که نه تنها اتفاقی نیافتاد بلکه ازش نتیجه ی خوبی گرفتی:)
پاسخ:
بله :دی
همچین آدم نتیجه گیریم من :دی
۱۳ دی ۹۵ ، ۱۷:۵۵ بای پولار
خدا رو شکر به خیر گذشت. لطفا بیشتر مواظب خودت باش که اصلا اعتباری به وسائل نقلیه و احترام به قوانین نیست توی ایران. خصوصا از طرف موتوری ها!

ولی خب در کل درست می گی. واقعا زندگی به تار مویی بنده. من شوهرعمه‌م راننده ی ماشین سنگین بود و حتی روی تراکتور و کمباین هم کار می کرد و در کل بهترین دست فرمون رو داشت توی اقوام. اما یه روز که میره اون سمت خیابون جلوی خونه شون که اتفاقا یه طرفه هم بوده. یه پسربچه ی ده دوازده ساله که خلاف جهت می اومده نمی تونه دوچرخه ی کوچیکش رو کنترل کنه و ناغافل می خوره به شوهر همه م و اونم تعادلش رو از دست می ده و می افته که تو این حین سرش می خوره به جدول کنار خیابون. و خب می ره توی کما و بعد چند مدت مرگ مغزی...
ببین کسی که راننده ی ماشین سنگین و تراکتور و کمباین بوده و تجربه ی تصادف نداشت اونم بعد این همه مدت رانندگی توی جاده ها آخر یه دوچرخه ی کوچیک باهاش تصادف می کنه و می میره...
پاسخ:
واووو چه تراژدی ای، خدا رحمتشون کنه
میشه فیلم ساخت ازش حتا! خیلی مسخره س زندگی واقعن، خیلی...
اون تیکه not vice versa خیلی باحال بود :)))) 
پاسخ:
:)))))
آره یهویی کشفش کردم
take it easy!
پاسخ:
چشم :)
اره واقعا، اتفاقا تاحالا شده همچین موقعیتی برام پیش اومده ولی پند اینجوری نگرفتم من :))) 
پاسخ:
منم اون موقع پند نگرفتم، اون موقع داشتم با خدا دعوا میکردم این همه دهن ما رو از چپ و راست سرویس میکنی کم نیست؟ یکیم میفرستی زیرمون بگیره؟؟
:)))))
چطور تعادلت به هم نخورد؟ من با یه دوچرخه پسر بچه ی سیزده ساله تصادف کردم هر دو پخش شدیم رو زمین!
در هر صورت خدا رو شکر که خوبی :)
پاسخ:
خودمم تعجب کردم خیلی بعدن که بهش فک کردم! اما چون خیلی شوکه بودم اصن یادم نمیاد یارو به کجا خورد!!!
شایدم من خیلی ورزشکار و قوی و خفنم :)))) (جون عمه م :دی)
۱۴ دی ۹۵ ، ۲۱:۳۴ بای پولار
ممنونم ازت. آره قصه ی تلخی بود. هرچند از اون تلخ تر هم داریم توی فامیلمون...
پاسخ:
:( خدا رحمت کنه همه رفته ها رو...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی