دوشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۴۵ ب.ظ
وایسا دنیا، من میخوام پیاده شم
شهریور همین امسال بود که یکی از فامیلای ما از شهرستان اومدن تهران، اون فامیلایی که وقتی میبیننشون دنیاتون رنگ و وارنگ میشه و شبا تا صب بیدار میمونین و فک میزنین و صبا تا لنگ ظهر میخوابین و از هیچ فرصتی نمیگذرین برای گشتن و تفریح و خوشگذرونی، همونایی که آدم هزاربار آرزو میکنه کاش همیشه پیشش بودن و دیدنشون محدود نمیشد به سالی یه بار در حد یک فته دو هفته
شهریور اومدن اما نه برای تفریح، یه مهمون ناخونده داشتن، یه انگل، اسمش سرطان بود، میزبانشم مادر خانواده شون بود، جای تفریح و تهران گردی و پارک ملت و بستنی از این بیمارستان به اون بیمارستان و از این ماموگرافی به اون یکی و ازین آزمایشگاه به اون یکی MRI رفتیم. ابر غم روی کل خانوادمون نشست و بارید و بارید، سرطان و شیمی درمانی و داروهای شیمیایی و همه این مصیبتا تا همین یه هفته پیش ادامه داشت، بعد دیگه جول و پلاسشو جمع کرده بود و رفته بود که یه انگل جدید اومد، این یکی اسمش هپاتیت ب بود، به یه هفته نکشید که کبد آب آورد، کلیه از کار افتاد، رفت توی کما و تمام...
با چشم های گریون دارم می نویسم و نمیدونم کسایی که مثل خواهر و برادرم بودن با غم نبودن مامانشون چجوری قراره زندگی کنن، مامانی که عروسی دو تا بچه شو ندید، مامانی که بچه هایی تربیت کرد که آوازه آدم بودن و اخلاق و عقل و کمالاتشون رو حتا همسایه های ما هم میدونن، مادری که مادر نبود، دوست بود نه فقط برای بچه هاش حتا برای من...
قدر آدم های دور و برمون رو بدونین گاهی از جایی میخوریم که احتمالشم نمیدیم، عاشقانه مامان باباهامونو دوست داشته باشیم، کوتاهه زندگی، خیلی کوتاه...
کمتر از شش ماه یه زن رفت و شاید تا ابد غم توی چشم های بچه ها و شوهرش بمونه، شما میدونین صدای شکستن یه مرد پای تلفن وقتی از این میگه که ممکنه زنش نباشه و جمله شو نمیتونه تموم کنه یعنی چی؟ شما میدونین وقتی ادامه جمله یه مرد بغض و گریه س یعنی چی؟ شما میدونین وقتی به بچه های آدم بگن مادرتونو نمیتونیم انتقال بدیم تهران چون توی راه ممکنه بمیره یعنی چی؟ میفهمین با شنیدن این جمله بچه هاش خودشونو هلاک کنن از گریه یعنی چی؟ میدونین یعنی چی شب بخوابین و صب پاشین و دیگه مادر نداشته باشین یعنی چی؟
:((((((((((
یه فاتحه برای شادی روح همه رفته ها...
۹۵/۱۲/۱۶