Halfway to The Stars...

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۷ مطلب با موضوع «خاطره طور» ثبت شده است

دوشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۰۵ ق.ظ

مثلن مصاحبه کاری :|

بعد از مدت ها سروکله زدن با خودم، تصمیم گرفتم برم دنبال کار و یه ارزش افزوده ای واسه جامعه داشته باشم! خلاصه تو این سایت های استخدام ازین ور به اونور رو گشتم تا به این نتیجه رسیدم دنبال ترجمه باشم چون کار سختی نیست و هستن جاهایی که به صورت کار در منزل مترجم رو استخدام میکنن. یه شرکت پیدا کردم اتفاقن با همین شرایط و یه نمونه فایل رو هم که گذاشته بودن ترجمه کردم و فرستادم. همچنین فایل رزومه رو هم ضمیمه کردم. حالا زنگ زده میگه پاشو بیا، رفتم و فهمیدم این مملکت دیوونه خونه س!!! دنبال مترجم نبودن بلکه دنبال مدیر دفتر بودن با زبان انگلیسی قوی و اتفاقن کارشون مرتبط بود با رشته من! حالا یارو گییییررر داده سابقه کار نداری؟سابقه اجرایی نداری؟ میگم به پیر، به پیغمبر ندارم! خیلی شیک و مجلسی هم برگشتم بهش گفتم من برای ترجمه اومده بودم، اصلن نمیخواستم مدیر دفتر بشم! یک ساعت نشسته از شرکتشون واسه من تعریف میکنه و از مزیت های این شغل میگه واسه م که برای مثال حقوقش خیلی خوبه و... من هم هییییچ تلاشی در این راستا که بهش بفهمونم من تواناییشو دارم نکردم

نتیجه اخلاقی اینکه مملکتی رو که یه شرکت پتروشیمی ش با اون همه دبدبه و کبکبه نتونه یه آگهی کار درست چاپ کنه باید گل گرفت، همین که جهان سومی هم هستیم از سرمون زیاده، تو فایل ترجمه گذاشتی بی شعور! یه ذره واسه وقت آدم ها ارزش قایل بشیم!!! یه ذره فقط

۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۰۵
نی لو
پنجشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۱۲ ب.ظ

همیشه حاضر در صحنه

داشتم آنلاین با یکی تخته میزدم،

وسطش فهمیدم اااا ایرانیه بابا!

یه ۳ ساعتی بازی کردیم :دی

۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۱۲
نی لو
يكشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۱۶ ب.ظ

My Lovely Sin

سین ترم اول چادری بود، بعد کم کم چادر رو برداشت ولی هنوز معتقد بود، سین دیشب تو بغل کسی (میم) خوابید که عاشقشه اما این رابطه یه طرفه س، من کاری به اعتقادات مذهبی ندارم، به نظر من تا وقتی که علاقه بین دو نفر نباشه روابط بیشتر از حد معمول درست نیست... سین رو اطرافیانش عوض کردن، بعد از یه مدت ول گشتن و روابط دوستانه با یه عالمه آدم و مهمونی رفتن ها کم کم اعتقاداتش کمرنگ شد تا جایی که دگمه off وجدان و عقل و اعتقاد و اینا رو زد و اینجوری شد، الان دو روزه داره میگه میم منو دوست نداره چون بعد از اون اتفاق دیگه هیچ خبری نشده از میم... سین مونده و یه احساس خیلی خوب و عقلی که فلج مونده از توضیح این وضعیت و دلی که نمیدونه چیکار بکنه...

من تا مرز آتئیست بودن پیش رفتم و وقتی یه فاجعه تو زندگیم اتفاق افتاد و داشتم توش دست و پا میزدم، از چیزی که بقیه میگفتن هست کمک خواستم، یه دستی اومد منو گرفت که منو از اون منجلاب بیرون کشید و این برای من معجزه بود، اسم اون معجزه رو گذاشتم خدا و بعدن خیلی با خدایی تطبیق پیدا کرد که دین تعریفشو میکنه، من با تمام ادعاهای روشن فکریم با خیلی از دستورات دین کنار نمی اومدم ولی هرچی که گذشت، براساس تجربه و وسیع تر شدن دیدم به این نتیجه رسیدن خیلی از چیزهایی که گفته شده پیشگیری قبل از درمانه... سین عقل کله بین دوستای من، نظرش رو از بقیه خیلی بیشتر قبول دارم، الحق و الانصاف که همیشه بیشتر از بقیه از مغزش استفاده میکنه، در مورد آدما، روابط، منطق، احساس و همه چیز نظراتش قابل اعتماده.

من رابطه عشقی دو طرفه داشتم، یک طرفه از جانب خودم داشتم، یک طرفه از جانب اون داشتم، رابطه معمولی داشتم، رابطه دوستانه داشتم اما من امروز بعد از دیدن حداقل سی چهل تا couple و حداقل شصت هفتاد تا رابطه و حداقل ده تا رابطه از انواع مختلف برای خودم، به این نتیجه رسیدم این روابط رو باید در حد مینیمم نگه داشت، اگه ذره ای از فاز معمولی خارج شه منجر به چیز خوبی نمیشه، یا باعث عذاب وجدان میشه، یا یه سری خاطره تولید میشه که میتونن از پا درت بیارن. نمیگم نمیشه رابطه صددرصد دوستانه داشت، دارم، اما از بین تمام روابطی که داشتم فقط یکیشون ۱۰۰٪ معمولی از آب درومد و هنوزم که هنوزه دوستیم، اما من میگم وقتی یک درصد احتمال غیر معمولی بودن از یه آدم میره بیرون کشید باید از آن ورطه رخت خویش

خلاصه من با تمام ادعاها روشن فکریم، عاقل بودنم، تجربه م و همه چی به جایی رسیدم که خانواده م و خیلیا از قبل میگفتن، منطقی ترین راه، کم خطر ترین راه، کم آسیب ترین راه ازوداج سنتی اصلاح شده س، شاید خیلی رمانتیک نباشه اما عشق بعد از ازدواج که بر اساس یه رابطه منطقی پیش بیاد خیلی بهتر از یه عشق شیرین پر تب و تاب قبل ازدواجه که منجر شه به یه عمر خاطره که نشه فراموشش کرد یا یه عمر گیر کردن بین عقل و احساس...

۱۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۱۶
نی لو
چهارشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۱۸ ب.ظ

right gear

یه روزاییم بالاخره آدم باید از دنده خوبه پاشه! چقدر غرغر؟ چقدر نارضایتی؟ بسه دیگه!!!
گور بابای انتخابات، بیان مملکتو غارت کنن ببرن، خسته شدیم انقدر حرص مردم نادانو خوردیم، وقتی میخوان دستی دستی مملکتو ببخشن خب بذار ببخشن! اگه تعداد اونا بالاتره خب حتمن ما باید بریم پناهنده ای چیزی بشیم مزاحمشون نشیم انقدر!!!
با صبحانه کامل نیمرو + آب پرتغال شروع کردم، یه ناهاریم برای اعضای خونه پختم و به به چه چهشونو درآوردم بلکه یه مدت کاری به کارم نداشته باشن، و بقیه روز به رقصیدن اختصاص پیدا میکنه، نمیدونم چرا انقدر خوشحالم واقعن!!!
۱۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۱۸
نی لو
سه شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۳۸ ق.ظ

آش شله قلمکار- سه

+تو مترو یه دختری کنارم نشست، ۱۹۸۴ تو دستش بود و من هم داشتم تسلی بخشی های فلسفه رو میخوندم، شروع کرد به حرف زدن در مورد کتاب من و اینکه چقدرررر این کتاب رو دوست داشته و فقط ۱۰ دقیقه داشتیم درمورد خفن بودن این کتاب حرف میزدیم (تموم که بشه حتمن حتمن معرفی میکنم) بعدش یه لیست ردوبدل کردیم از کتاب هایی که خونده بودیم و احتمال میدادیم اون یکی دوست داشته باشه، برام خیلی جالب بود که به همین سادگی آدم ها توی دنیای همدیگه راه پیدا میکنن، مطمئنم بلاگر بود اما ازش نپرسیدم! احساس میکردم لحن حرف زدنش رو میشناسم، خلاصه اگه یکی از شماها بودین بگین :دی

++یکی از بزرگترین نعمت هایی که خدا بهم داده دوست خوبه! شکر، شکر، شکر... دوست های خوب ناجی آدمن، میکشنت بیرون از توی سیاهی، برت میگردونن به مسیر اصلیت

+++بهش گفتم نه، دردم نیومد با اینکه میدونستم برای اون خیلی درد داشته و ازین بی حس بودنم ناراحت میشم خیلی وقتا... بعد فکر میکنم حقم بوده تمام اون اتفاقا

++++یکی از بزرگترین رمزهای موفقیت آدم ها اینه که توی یک community عضو باشن، چه در دوره مدرسه (انجمنی، تیم ورزشی چیزی)، چه در دوره دانشگاه، چه بعدترها! مهم نیست چقدر سر آدم شلوغه، این یه بایده!

+++آدم های خوب هنوزم پیدا میشن، اونایی که با یه لبخند امیدوارت میکنن دوباره پاشی و بجنگی

++میگفت هرکی بخواد بره راهشو پیدا میکنه، هرکی بخواد بمونه جاشو! میگفت آدمی که میره همون آدمی نیست که قبل رفتن بوده، حرفاش عوض میشه، برای اینکه عذاب وجدانشو کم کنه به خودش دروغ میگه، راست میگه شاید، اگه قرار بود جایزه جمله های فلسفی-عاشقانه-به فکر فروبنده-میخکوب کننده-داغون کننده-حتا تا سالها خرکننده رو به یکی بدن اون "تو" بودی، دوباره برمیگردم به فاز فراموشی و میسپرم دست خدا

+اون یکی میگفت اگه نیتت از کارهایی که میکنی خدا نباشه شرک عملیه، با این اوصاف فک کنم توی بهشت ۱۲۴۰۰۰ تا پیامبرش نشستن با ۱۲ تا امام فقط، ما مشرک ها رو هم از کله میکنن تو آتیش بعد فرومون میکنن تو آب یخ، واقعن معیار سنجش خدا چیه؟ این خدا با خدایی که من میشناسم خیلی فرق داره، حقیقتن همیشه مشکلم این بوده نه توی جمع مذهبی خفن ها راحت بودم نه بی اعتقادها...

۱۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۳۸
نی لو
يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۵۸ ب.ظ

بدون عنوان- یازده

طبق معمول، هنگام بروز دوشواری های عشقی-عقلی یه فراخوان میدم به دخترها که آهااااای جمع کنین بیاین مراسم سبزی پاک کنی ای چیزی راه بندازیم بلکه این فلاکت کم بشه!

موضوع مراسم این هفته: عاشقی که بعد سه سال برگشته میگه من خبر ازدواج شما رو نشنیدم و هنوز نتونستم فراموشتون کنم!!!

حیف که این دل گیره! حیف...

۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۵۸
نی لو
يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۲۷ ب.ظ

کوچه

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران
است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی
دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
فریدون مشیری

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۲۷
نی لو
پنجشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۳۵ ق.ظ

بدون عنوان- هشت

+هر دری رو میزنم بسته ست

-آره چون پشت در بسته وایسادی

شاید این حکایت خیلی از ماهاست... چند تا قدم دیگه باید برداریم به در باز برسیم

وایسادم دوباره، تنها راهش همینه.

موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۳۵
نی لو
يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۱۱ ب.ظ

Ms. Donut

راستش قضیه اینه که تو این روزای خیلی خاکستری مایل به سیاه که نمیدونم چه مرگمه و بعضی وقتا فقط میخوام صدای خودمو نشنوم تنها چیزی که منو از این حال بیرون میاره دوناته! شکلاتی یا کرم دار! همه چی ازون روزی شروع شد که من ساعت ۷ و نیم شب خودمو انداختم تو مترو بعد یه فروشنده اومد و شروع کرد به تبلیغ کردن "خانومااااا، دوناتای داغ و تازه براتون آوردم" و بعد اضافه کرد "شکلاتی و کرمدار و شکری"، من هیچوقت انقدر عاشق چیزای اینجوری شیرین نبودم تا اینکه اونروز یه دختر دانشجو دیدم که حتا خسته تر از من ولوی کف مترو بود و دو تومن هم پول نداشت دونات بخره، قرار شد بعدن برای خانوم فروشنده کارت به کارت کنه و بالاخره دونات شکلاتی خرید و با ملچ ملوچ شروع کرد به خوردنش! از اون روز به بعد دونات شد مسکن فکرهای پریشون من و تقریبن تمام دونات فروشی های تهرانو گشتم تا خوشمزه ترینشو بهترین پیدا کنم!

برای کرمدار، یه مغازه هست کنار مترو صادقیه، ازینا که همه چی میفروشن، یه گرم نگهدارنده غذا بیرون گذاشته و توش دوناته، یه کیسه بهت میده با انتخاب خودت میتونی بزرگترین و سوخاری ترینشو برداری، تازه کرمش برخلاف تمام دونات های کرمدار دیگه زرده، نه سفید بی رنگ بدشکل!

برای نوع شکلاتیش هم با اینکه کل انقلاب و ولیعصر و صادقیه و تجریش و آزادی و پاسداران رو گشتم، بهتر از نان سحر نیست! روش اسمارتیز و ترافل هم اگه بخوای میریزه و شکلاتش خیلی خیلی خوشمزه س (بابی دونات هم بد نیست البته)

یه نوع دیگه م وجود داره مخلوط دو نوع دونات بالا که یه مغزه ساندویچ فروشی تو تجریش داره، این مغازه هه رو اگه از تجریش رد شده باشین حتمن دیدن، پشت ویترینش انواع ساندویچای خوشگلو چیده، ازینا که کالباسش زده بیرون و کنار گوجه هاش کنتراست رنگ فوق العاده ای داره به طوری که مجبورتون میکنه برین یه چیزی ازین مغزه هه بخرین!

ابن عطش واسه دونات رو حالا بذارین کنار رژیم غذایی سالم خوری و دوری از چیزهای خیلی شیرین و چرب و ببینین چه فشار مضاعفی به نویسنده وارد شده :|


۱۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۱۱
نی لو
دوشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۴۵ ب.ظ

وایسا دنیا، من میخوام پیاده شم

شهریور همین امسال بود که یکی از فامیلای ما از شهرستان اومدن تهران، اون فامیلایی که وقتی میبیننشون دنیاتون رنگ و وارنگ میشه و شبا تا صب بیدار میمونین و فک میزنین و صبا تا لنگ ظهر میخوابین و از هیچ فرصتی نمیگذرین برای گشتن و تفریح و خوشگذرونی، همونایی که آدم هزاربار آرزو میکنه کاش همیشه پیشش بودن و دیدنشون محدود نمیشد به سالی یه بار در حد یک فته دو هفته
شهریور اومدن اما نه برای تفریح، یه مهمون ناخونده داشتن، یه انگل، اسمش سرطان بود، میزبانشم مادر خانواده شون بود، جای تفریح و تهران گردی و پارک ملت و بستنی از این بیمارستان به اون بیمارستان و از این ماموگرافی به اون یکی و ازین آزمایشگاه به اون یکی MRI رفتیم. ابر غم روی کل خانوادمون نشست و بارید و بارید، سرطان و شیمی درمانی و داروهای شیمیایی و همه این مصیبتا تا همین یه هفته پیش ادامه داشت، بعد دیگه جول و پلاسشو جمع کرده بود و رفته بود که یه انگل جدید اومد، این یکی اسمش هپاتیت ب بود، به یه هفته نکشید که کبد آب آورد، کلیه از کار افتاد، رفت توی کما و تمام...
با چشم های گریون دارم می نویسم و نمیدونم کسایی که مثل خواهر و برادرم بودن با غم نبودن مامانشون چجوری قراره زندگی کنن، مامانی که عروسی دو تا بچه شو ندید، مامانی که بچه هایی تربیت کرد که آوازه آدم بودن و اخلاق و عقل و کمالاتشون رو حتا همسایه های ما هم میدونن، مادری که مادر نبود، دوست بود نه فقط برای بچه هاش حتا برای من...
قدر آدم های دور و برمون رو بدونین گاهی از جایی میخوریم که احتمالشم نمیدیم، عاشقانه مامان باباهامونو دوست داشته باشیم، کوتاهه زندگی، خیلی کوتاه...
کمتر از شش ماه یه زن رفت و شاید تا ابد غم توی چشم های بچه ها و شوهرش بمونه، شما میدونین صدای شکستن یه مرد پای تلفن وقتی از این میگه که ممکنه زنش نباشه و جمله شو نمیتونه تموم کنه یعنی چی؟ شما میدونین وقتی ادامه جمله یه مرد بغض و گریه س یعنی چی؟ شما میدونین وقتی به بچه های آدم بگن مادرتونو نمیتونیم انتقال بدیم تهران چون توی راه ممکنه بمیره یعنی چی؟ میفهمین با شنیدن این جمله بچه هاش خودشونو هلاک کنن از گریه یعنی چی؟ میدونین یعنی چی شب بخوابین و صب پاشین و دیگه مادر نداشته باشین یعنی چی؟
:((((((((((
یه فاتحه برای شادی روح همه رفته ها... 
۱۷ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۴۵
نی لو