Halfway to The Stars...

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
سه شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۲۳ ب.ظ

Only Those Who Risk Going Too Far Can Possibly Find Out How Far One Can Go

خب! این پست به سفر و حواشیش مربوط میشه!

این ایده از اینجا شروع شد که با پ توی اتوبوس نشسته بودیم و یهو فهمیدیم هردومون عشق سفریم، قرار شد کوله بندازیم بر دوش و بر ترس هامون غلبه کنیم تا بتونیم به آرزوهای فراموش شده مون برسیم، خدا پدر مادر اپلیکیشن couchsurfing رو بیامرزه که اگه نبود هیچ کدوم از اتفاق ها نمی افتاد!

۱۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۲۳
نی لو
پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۱۰ ق.ظ

بیخود میخوای راه و رسم سفر از جهان براندازی!!!

در راستای گسترش مرز های comfort zone برنامه سفر ریختم! سفر به شکلی که تا حالا تجربه نکردم و حداقل اقلش اینه شب رو پیش آدم هایی قراره بمونم که نه میشناسمشون نه میدونم کی هستن! همیشه یکی از آرزوهای زندگیم این بوده که جاهای جدید برم و با آدم های جدید آشنا بشم، خیلی وقتا میزان احساس خوش بختیم تو زندگی متناسب بوده با تعداد آدم های نزدیک دور و برم! الان یه هیجان داره گوشه دلم وول وول میزنه که از فردا قراره با چه آدم هایی آشنا بشم، روستایی که قراره توش پیش میم بمونم چه شکلیه، غذاهای محلی ای که قراره بخورم چه مزه این، چه سوغاتی هایی قراره بیارم...

خلاصه اینکه ممکنه یه چیز خیلی خفن از آب در بیاد و من موتور سفر به این شکل هیجان انگیز رو روشن کنم، ممکنه هم یه عالمه فاجعه اتفاق بیفته و دیگه سفر بی سفر! خلاصه اگه برنگشتم، احتمالن گیر دزدی، گروگان گیری، متجاوزی چیزی افتادم :)) حلالم کنین :دی

و در نهایت اگه پ نبود شاید در لحظات آخر جا میزدم و میگفتم ول کن بابا، بشین فیلمتو ببین، کتاب های نخوندتو بخون، سینما برون، تابستون میریم سفر اما خوبی بودن پایه همینه! وقتی جا میزنی اون انگیزه میده بهت و برعکس :دی

زنده باد زندگی، زنده باد هیجان و گور بابای هرچیزی که باعث میشه ما به طور لحظه ای حساس بدبختی بکنیم


+کلی ممنون به خاطر دعاهاتون (پست قبلی)، به خیر گذشت...

++به مرحله ای از عرفان رسیدم که در حین پست نوشتن با یک دست پشه میکشم!

+یه نکته جالب دیدم گفتم شاید واسه شما هم تازه باشه، ما آدم های در حالت عادی حدود ۱۰٪ از توانایی های ذهنمون رو استفاده میکنیم، توی سفر این ۱۰٪ تبدیل میشه یه ۲۰٪! شاید چون حواسمون بیشتر جمع مسیرها، خیابون ها، آدم ها، زبان، آداب و رسوم، غذا و مقایسه اون شهر با شهر خودمون میشه تحلیل ذهن میره بالا و عملن دو برابر حالت عادی کار میکنه! 


۱۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۶ ، ۰۳:۱۰
نی لو
دوشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۵۶ ب.ظ

تلخ مثل زهر

تو آروم ترین روزهای زندگی، موقعی که لای کتاب غلت میزنی،  به طریقت و شریعت و حقیقت فکر میکنی، سعی میکنی شمس و مولانا رو تصور کنی، وقتی برنامه سفر میچینی، وقتی صدای قهقهه هات با دوستان میره آسمون هفتم و حس میکنی خدام داره لبخند میزنه، قتی بعد مدت ها یه صلح درونی رو حس میکنی یا حتا موقعی که لابلای قرآن دنبال خدا میگردی و حس میکنی توی ماه رمضون سبک شدی، درست همین موقع صدای در میاد، در رو باز میکنی و بدبختی شیرجه میزنه تو قلبت، اشک میشه میره تو چشمت، دو جمله کافیه تمام اون آرامش دود شه بره هوا، «قلبش بد کار میکنه، خطرناکه، احتمال سکته هست»، اون موقع س که های های میزنی زیر گریه، خدا رو صدا میکنی، میگی باهات قهرم خدا. بعد میفهمی جز اون هیچ کسی نیست که بتونه کمک کنه، انقدر گریه میکنی تا چشمات بشن کاسه خون، میگی خدا، هیچی ازت نمیخوام، هیچی، ازین به بعد هرچی تو بخوای، من لال لال میشم، بگو بمیر میمیرم، فقط پاره تنم،نفسم، عزیزمو بهم برگردون... عذاب وجدان یقتو میگیره. به تمام کارهایی که باید میکردی و نکردی فکر میکنی، تمام چیزهایی که باید میگفتی و نگفتی، حاضری کل زندگیتو بدی یه فرصت دوباره داشته باشی، خدایا این مدت من هرچی خواستم نشد، غر زدم اما ناشکری نکردم، خدایا تحمل این یکی رو ندارم، عزیزترینمو نگیر ازم، به بزرگیت قسمت میدم :(((((((
+به هرچی اعتقاد دارین و ندارن، دعا کنین...
۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۵۶
نی لو
دوشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۰۵ ق.ظ

مثلن مصاحبه کاری :|

بعد از مدت ها سروکله زدن با خودم، تصمیم گرفتم برم دنبال کار و یه ارزش افزوده ای واسه جامعه داشته باشم! خلاصه تو این سایت های استخدام ازین ور به اونور رو گشتم تا به این نتیجه رسیدم دنبال ترجمه باشم چون کار سختی نیست و هستن جاهایی که به صورت کار در منزل مترجم رو استخدام میکنن. یه شرکت پیدا کردم اتفاقن با همین شرایط و یه نمونه فایل رو هم که گذاشته بودن ترجمه کردم و فرستادم. همچنین فایل رزومه رو هم ضمیمه کردم. حالا زنگ زده میگه پاشو بیا، رفتم و فهمیدم این مملکت دیوونه خونه س!!! دنبال مترجم نبودن بلکه دنبال مدیر دفتر بودن با زبان انگلیسی قوی و اتفاقن کارشون مرتبط بود با رشته من! حالا یارو گییییررر داده سابقه کار نداری؟سابقه اجرایی نداری؟ میگم به پیر، به پیغمبر ندارم! خیلی شیک و مجلسی هم برگشتم بهش گفتم من برای ترجمه اومده بودم، اصلن نمیخواستم مدیر دفتر بشم! یک ساعت نشسته از شرکتشون واسه من تعریف میکنه و از مزیت های این شغل میگه واسه م که برای مثال حقوقش خیلی خوبه و... من هم هییییچ تلاشی در این راستا که بهش بفهمونم من تواناییشو دارم نکردم

نتیجه اخلاقی اینکه مملکتی رو که یه شرکت پتروشیمی ش با اون همه دبدبه و کبکبه نتونه یه آگهی کار درست چاپ کنه باید گل گرفت، همین که جهان سومی هم هستیم از سرمون زیاده، تو فایل ترجمه گذاشتی بی شعور! یه ذره واسه وقت آدم ها ارزش قایل بشیم!!! یه ذره فقط

۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۰۵
نی لو
پنجشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۱۲ ب.ظ

همیشه حاضر در صحنه

داشتم آنلاین با یکی تخته میزدم،

وسطش فهمیدم اااا ایرانیه بابا!

یه ۳ ساعتی بازی کردیم :دی

۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۱۲
نی لو
دوشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۳۹ ب.ظ

هاهاااااا

حس خوب مثل پیدا کردن کسی که انگشت اشارشو میبره سمت آرزوهات، میگه رسیدن بهشون خیلی آسونه! فقط کافیه بخوای :)

حس خوب مثل یه نشونه؟ really؟ یعنی باور کنم؟ بی حس شدم به اتفاقات، یه استیل دایورت رو پیش میگیریم ببینیم چی میشه!!!

+اگه میخوای تتلو گوش کنین در حالی که هندزفری تون سه برابر صدایی که به داخل منتقل میکنه رو از خودش خارج میکنه، توروخدا کم کنین صدای اون لامصبو، بغل دستی شما در مترو هیچچچچچ گناهی نکرده! مرسی، اهههه!

++یک سال گذشت که تو دیگه نیستی! من؟ خوب خوب! از سر کوچتون، از خیابونایی که با هم متر کرده بودیم میگذرم و لبخند میزنم!

۱۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۳۹
نی لو
يكشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۱۶ ب.ظ

My Lovely Sin

سین ترم اول چادری بود، بعد کم کم چادر رو برداشت ولی هنوز معتقد بود، سین دیشب تو بغل کسی (میم) خوابید که عاشقشه اما این رابطه یه طرفه س، من کاری به اعتقادات مذهبی ندارم، به نظر من تا وقتی که علاقه بین دو نفر نباشه روابط بیشتر از حد معمول درست نیست... سین رو اطرافیانش عوض کردن، بعد از یه مدت ول گشتن و روابط دوستانه با یه عالمه آدم و مهمونی رفتن ها کم کم اعتقاداتش کمرنگ شد تا جایی که دگمه off وجدان و عقل و اعتقاد و اینا رو زد و اینجوری شد، الان دو روزه داره میگه میم منو دوست نداره چون بعد از اون اتفاق دیگه هیچ خبری نشده از میم... سین مونده و یه احساس خیلی خوب و عقلی که فلج مونده از توضیح این وضعیت و دلی که نمیدونه چیکار بکنه...

من تا مرز آتئیست بودن پیش رفتم و وقتی یه فاجعه تو زندگیم اتفاق افتاد و داشتم توش دست و پا میزدم، از چیزی که بقیه میگفتن هست کمک خواستم، یه دستی اومد منو گرفت که منو از اون منجلاب بیرون کشید و این برای من معجزه بود، اسم اون معجزه رو گذاشتم خدا و بعدن خیلی با خدایی تطبیق پیدا کرد که دین تعریفشو میکنه، من با تمام ادعاهای روشن فکریم با خیلی از دستورات دین کنار نمی اومدم ولی هرچی که گذشت، براساس تجربه و وسیع تر شدن دیدم به این نتیجه رسیدن خیلی از چیزهایی که گفته شده پیشگیری قبل از درمانه... سین عقل کله بین دوستای من، نظرش رو از بقیه خیلی بیشتر قبول دارم، الحق و الانصاف که همیشه بیشتر از بقیه از مغزش استفاده میکنه، در مورد آدما، روابط، منطق، احساس و همه چیز نظراتش قابل اعتماده.

من رابطه عشقی دو طرفه داشتم، یک طرفه از جانب خودم داشتم، یک طرفه از جانب اون داشتم، رابطه معمولی داشتم، رابطه دوستانه داشتم اما من امروز بعد از دیدن حداقل سی چهل تا couple و حداقل شصت هفتاد تا رابطه و حداقل ده تا رابطه از انواع مختلف برای خودم، به این نتیجه رسیدم این روابط رو باید در حد مینیمم نگه داشت، اگه ذره ای از فاز معمولی خارج شه منجر به چیز خوبی نمیشه، یا باعث عذاب وجدان میشه، یا یه سری خاطره تولید میشه که میتونن از پا درت بیارن. نمیگم نمیشه رابطه صددرصد دوستانه داشت، دارم، اما از بین تمام روابطی که داشتم فقط یکیشون ۱۰۰٪ معمولی از آب درومد و هنوزم که هنوزه دوستیم، اما من میگم وقتی یک درصد احتمال غیر معمولی بودن از یه آدم میره بیرون کشید باید از آن ورطه رخت خویش

خلاصه من با تمام ادعاها روشن فکریم، عاقل بودنم، تجربه م و همه چی به جایی رسیدم که خانواده م و خیلیا از قبل میگفتن، منطقی ترین راه، کم خطر ترین راه، کم آسیب ترین راه ازوداج سنتی اصلاح شده س، شاید خیلی رمانتیک نباشه اما عشق بعد از ازدواج که بر اساس یه رابطه منطقی پیش بیاد خیلی بهتر از یه عشق شیرین پر تب و تاب قبل ازدواجه که منجر شه به یه عمر خاطره که نشه فراموشش کرد یا یه عمر گیر کردن بین عقل و احساس...

۱۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۱۶
نی لو

هی نگاه میکنم به انگشت سبابه آبیم و میگم یعنی ممکنه شمرده نشه؟

و استرس نتیجه انتخابات وقتی از بعضی از دوستانی که تو ستادها هستن خبر میرسه که فلان کاندید تعداد رای هاش بالاتره (یکی دو تا ستاد، قطعن نه همه شون)، حتا یه لحظه م نمیتونم تصور کنم اون هشت سال دوباره تکرار شه... دیگه چیزی ازمون باقی نمیمونه...

امروز دلم گرفت برای سال ۸۸، برای اون هایی که هششششششت ساله توی حصر داغون شدن، برای چی؟ برای کی؟ کی تموم میشه؟ آخ که چقدر درد داره...

سبزیم که با خون بنفش شدیم...

 

۱۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۴۷
نی لو
چهارشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۱۸ ب.ظ

right gear

یه روزاییم بالاخره آدم باید از دنده خوبه پاشه! چقدر غرغر؟ چقدر نارضایتی؟ بسه دیگه!!!
گور بابای انتخابات، بیان مملکتو غارت کنن ببرن، خسته شدیم انقدر حرص مردم نادانو خوردیم، وقتی میخوان دستی دستی مملکتو ببخشن خب بذار ببخشن! اگه تعداد اونا بالاتره خب حتمن ما باید بریم پناهنده ای چیزی بشیم مزاحمشون نشیم انقدر!!!
با صبحانه کامل نیمرو + آب پرتغال شروع کردم، یه ناهاریم برای اعضای خونه پختم و به به چه چهشونو درآوردم بلکه یه مدت کاری به کارم نداشته باشن، و بقیه روز به رقصیدن اختصاص پیدا میکنه، نمیدونم چرا انقدر خوشحالم واقعن!!!
۱۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۱۸
نی لو
سه شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۳۸ ق.ظ

آش شله قلمکار- سه

+تو مترو یه دختری کنارم نشست، ۱۹۸۴ تو دستش بود و من هم داشتم تسلی بخشی های فلسفه رو میخوندم، شروع کرد به حرف زدن در مورد کتاب من و اینکه چقدرررر این کتاب رو دوست داشته و فقط ۱۰ دقیقه داشتیم درمورد خفن بودن این کتاب حرف میزدیم (تموم که بشه حتمن حتمن معرفی میکنم) بعدش یه لیست ردوبدل کردیم از کتاب هایی که خونده بودیم و احتمال میدادیم اون یکی دوست داشته باشه، برام خیلی جالب بود که به همین سادگی آدم ها توی دنیای همدیگه راه پیدا میکنن، مطمئنم بلاگر بود اما ازش نپرسیدم! احساس میکردم لحن حرف زدنش رو میشناسم، خلاصه اگه یکی از شماها بودین بگین :دی

++یکی از بزرگترین نعمت هایی که خدا بهم داده دوست خوبه! شکر، شکر، شکر... دوست های خوب ناجی آدمن، میکشنت بیرون از توی سیاهی، برت میگردونن به مسیر اصلیت

+++بهش گفتم نه، دردم نیومد با اینکه میدونستم برای اون خیلی درد داشته و ازین بی حس بودنم ناراحت میشم خیلی وقتا... بعد فکر میکنم حقم بوده تمام اون اتفاقا

++++یکی از بزرگترین رمزهای موفقیت آدم ها اینه که توی یک community عضو باشن، چه در دوره مدرسه (انجمنی، تیم ورزشی چیزی)، چه در دوره دانشگاه، چه بعدترها! مهم نیست چقدر سر آدم شلوغه، این یه بایده!

+++آدم های خوب هنوزم پیدا میشن، اونایی که با یه لبخند امیدوارت میکنن دوباره پاشی و بجنگی

++میگفت هرکی بخواد بره راهشو پیدا میکنه، هرکی بخواد بمونه جاشو! میگفت آدمی که میره همون آدمی نیست که قبل رفتن بوده، حرفاش عوض میشه، برای اینکه عذاب وجدانشو کم کنه به خودش دروغ میگه، راست میگه شاید، اگه قرار بود جایزه جمله های فلسفی-عاشقانه-به فکر فروبنده-میخکوب کننده-داغون کننده-حتا تا سالها خرکننده رو به یکی بدن اون "تو" بودی، دوباره برمیگردم به فاز فراموشی و میسپرم دست خدا

+اون یکی میگفت اگه نیتت از کارهایی که میکنی خدا نباشه شرک عملیه، با این اوصاف فک کنم توی بهشت ۱۲۴۰۰۰ تا پیامبرش نشستن با ۱۲ تا امام فقط، ما مشرک ها رو هم از کله میکنن تو آتیش بعد فرومون میکنن تو آب یخ، واقعن معیار سنجش خدا چیه؟ این خدا با خدایی که من میشناسم خیلی فرق داره، حقیقتن همیشه مشکلم این بوده نه توی جمع مذهبی خفن ها راحت بودم نه بی اعتقادها...

۱۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۳۸
نی لو