+تو مترو یه دختری کنارم نشست، ۱۹۸۴ تو دستش بود و من هم داشتم تسلی بخشی های فلسفه رو میخوندم، شروع کرد به حرف زدن در مورد کتاب من و اینکه چقدرررر این کتاب رو دوست داشته و فقط ۱۰ دقیقه داشتیم درمورد خفن بودن این کتاب حرف میزدیم (تموم که بشه حتمن حتمن معرفی میکنم) بعدش یه لیست ردوبدل کردیم از کتاب هایی که خونده بودیم و احتمال میدادیم اون یکی دوست داشته باشه، برام خیلی جالب بود که به همین سادگی آدم ها توی دنیای همدیگه راه پیدا میکنن، مطمئنم بلاگر بود اما ازش نپرسیدم! احساس میکردم لحن حرف زدنش رو میشناسم، خلاصه اگه یکی از شماها بودین بگین :دی
++یکی از بزرگترین نعمت هایی که خدا بهم داده دوست خوبه! شکر، شکر، شکر... دوست های خوب ناجی آدمن، میکشنت بیرون از توی سیاهی، برت میگردونن به مسیر اصلیت
+++بهش گفتم نه، دردم نیومد با اینکه میدونستم برای اون خیلی درد داشته و ازین بی حس بودنم ناراحت میشم خیلی وقتا... بعد فکر میکنم حقم بوده تمام اون اتفاقا
++++یکی از بزرگترین رمزهای موفقیت آدم ها اینه که توی یک community عضو باشن، چه در دوره مدرسه (انجمنی، تیم ورزشی چیزی)، چه در دوره دانشگاه، چه بعدترها! مهم نیست چقدر سر آدم شلوغه، این یه بایده!
+++آدم های خوب هنوزم پیدا میشن، اونایی که با یه لبخند امیدوارت میکنن دوباره پاشی و بجنگی
++میگفت هرکی بخواد بره راهشو پیدا میکنه، هرکی بخواد بمونه جاشو! میگفت آدمی که میره همون آدمی نیست که قبل رفتن بوده، حرفاش عوض میشه، برای اینکه عذاب وجدانشو کم کنه به خودش دروغ میگه، راست میگه شاید، اگه قرار بود جایزه جمله های فلسفی-عاشقانه-به فکر فروبنده-میخکوب کننده-داغون کننده-حتا تا سالها خرکننده رو به یکی بدن اون "تو" بودی، دوباره برمیگردم به فاز فراموشی و میسپرم دست خدا
+اون یکی میگفت اگه نیتت از کارهایی که میکنی خدا نباشه شرک عملیه، با این اوصاف فک کنم توی بهشت ۱۲۴۰۰۰ تا پیامبرش نشستن با ۱۲ تا امام فقط، ما مشرک ها رو هم از کله میکنن تو آتیش بعد فرومون میکنن تو آب یخ، واقعن معیار سنجش خدا چیه؟ این خدا با خدایی که من میشناسم خیلی فرق داره، حقیقتن همیشه مشکلم این بوده نه توی جمع مذهبی خفن ها راحت بودم نه بی اعتقادها...